دست هایش را گرفت تا با فشار انگشتان او را آرام سازد، اما ترزا از دست او گریخت.
- از چی ناراحتی؟
- از هیچ.
- میخواهی برایت چه کار بکنم؟
- دلم میخواهد که پیر باشی. ده سال بیشتر، بیست سال بیشتر داشته باشی.
- منظور ترزا این بود: دلم میخواهد که ضعیف باشی، به اندازه ی من ضعیف باشی.