من از نوشتن زاده شدم: پیش از نوشتن، جز بازیِ آینهها چیزی در میان نبود؛ از هنگامِ نخستین رمانم، دانستم که کودکی به کاخ آینه درآمده بود. به میانجیِ نوشتن، وجود میداشتم، از بزرگ سالان میگریختم؛ ولی جز برای نوشتن وجود نمیداشتم و اگر میگفتم: "من" ، دلالت بر آن داشت: "من" ی که مینویسم. اهمیّتی ندارد: شادی را شناختم؛ کودکِ عمومی به خودش قرارِ ملاقاتهای خصوصی داد.