آموزگاران ما، پیشتر از آن که خود به بالندگی برسیم، آنهایی بودند که برای ما، چیزی تازه و بنیادین را به ارمغان آوردند. آنها را ابداع شگردهای نوین ادبی و هنری را میدانستند. آنها به شیوههایی در اندیشه دست یافتند که با تجدد ما مطابق بود، چنین شد، که مشکلات راه با اشتیاق مبهممان، هماندازه شد. حالا میدانیم که برای هنر، و حتی برای حقیقت، تنها یک ارزش وجود دارد:" سرسلسله بودن"... سارتر برای ما چنین بود (دستکم به مدت بیستوپنج سال از زمان آزادی فرانسه). در آن روزها، چهکسی به جز سارتر میتوانست حرف تازهای بزند؟ به جز او چهکسی راههای تازه اندیشه را به ما آموخت؟