گاهی بازگشت از دنیای خیالی خودساخته اش چنان طاقت فرسا بود که گویی قرار بود از قطاری در حال حرکت بیرون بپرد. باید به محض شنیدن صدای سوت قطار یا صدای فش و فش بخار از کوه المپ، فرود می‌آمد و تن به حقارت حملِ چمدان‌های سنگین مسافران می‌داد. از دست بانوان مسافری که بی هیچ ملاحظه ای سر می‌رسیدند و مزاحم افکارش می‌شدند، عصبانی بود. اغلب بزرگ منشی به خرج می‌داد و بی ملاحظگی شان را به رویشان نمی‌آورد. ادای جوان‌های باحیا را درمی آورد به خصوص وقتی پای انعام گرفتن در میان بود.