آیا زنها تصور میکنند مردان فقط به دلیل جاذبههای جنسی به سمت آنها جذب میشوند؟
این اشتباهی ست فاحش. .
اگر مردان پس از مدتی از زنها کناره میگیرند،
به دلیل روزهایی است که با یکدیگر سرکرده اند نه شب ها؛
روزهایی که زیر نور تند آفتاب به بحث میگذرد،
بیش از شب هایی که به هم میآمیزند،
جذاب بودن یک زن را از بین میبرد… پرنسس پابرهنه و داستانهای دیگر اریک امانوئل اشمیت
اریک امانوئل اشمیت
برای انتخاب کردن و جداکردن کتابها چی کار میکنین؟
-مردهها رو میشمارم. بیش از دو مرده یک کتاب بازاری است. یک یا دو مرده رمان ادبی است. اگر هیچ مرده ای نداشته باشد رمانی برای بچه هاست. کنسرتویی به یاد 1 فرشته اریک امانوئل اشمیت
سرنوشتها مثل کتابهای مقدس اند و ما با خواندن به آنها معنا میدهیم. کتاب بسته حرفی برای گفتن ندارد و تنها وقتی که باز میشود حرف میزند و زبانی که به کار میبرد همان زبانی است که با انتظارات، تمایلات، آرزوها، نگرانی ها، خشونتها و تشویق هایش درآمیخته است. حقایق مانند جملات کتاب اند که به خودی خود معنایی ندارند و معنا تنها چیزی است که به آنها داده میشود. کنسرتویی به یاد 1 فرشته اریک امانوئل اشمیت
از وقتی که انسانها دیگر به خدا اعتقاد ندارند،حاضرند هر چیزی که بهشان گفته میشود باور کنند! طالع بینی، طالع بینی اعداد،اعمال مذهبی نیوایج و زنده کردن دوباره قدیسان. و ما از آن سود میبریم. کنسرتویی به یاد 1 فرشته اریک امانوئل اشمیت
وقتی تو از جنس آهن باشی آهن هم میمونی، وقتی از جنس چوبی چوب هم میمونی، و وقتی مثل من از کثافتی ، کثافت میمونی. کنسرتویی به یاد 1 فرشته اریک امانوئل اشمیت
غیب آموز: چرا نمیتونین تحمل کنین که هر دومون حق داشته باشیم؟
رئیس: خب برای اینکه من یه چیزی میگم و شما یه چیز دیگه
-خب که چی؟
+حقیقت مسلما یا اینه یا اون و نه هردو. یا اینکه… یا اینکه حق با شماست و من اشتباه میکنم ، یا اینکه من حق دارم و شما اشتباه میکنید
-حقیقت شما نمیتونه حقیقت منو بپذیره؟
+مسلما نه. مهمانسرای 2 دنیا اریک امانوئل اشمیت
اعتماد «داشتن».
آدم هیچ وقت اعتماد «نداره».
اعتماد مالکیت پذیر نیست. میتونه در اختیار کسی قرار بگیره.
آدم اعتماد «می کنه» خرده جنایتهای زناشوهری اریک امانوئل اشمیت
طنز بهانه ایه برای بیان حقیقت. خرده جنایتهای زناشوهری اریک امانوئل اشمیت
یک زن وقتی به سنش پی میبره که متوجه میشه زنهای جوونتر از اون هم وجود دارند. خرده جنایتهای زناشوهری اریک امانوئل اشمیت
تو 20 سالگی میشه به سن و سال اعتنا نکرد، ولی بعد از 40 سالگی دیگه نمیشه تو رویا زندگی کرد. خرده جنایتهای زناشوهری اریک امانوئل اشمیت
عقل در این نیست که جلو احساسو بگیری، بلکه در اینه که همه چیزو احساس کنی هرطور که باشه. خرده جنایتهای زناشوهری اریک امانوئل اشمیت
اعتماد شعله لرزانیه که چیزی رو روشن نمیکنه اما گرما میبخشه مهمانسرای 2 دنیا اریک امانوئل اشمیت
دکتر س… اگه من و لورا روی زمین با هم برخورد کنیم، فکر میکنین همدیگر رو به جا میآریم؟… به نظرم. به محض این که از آسانسور برین بیرون، همه چی رو فراموش میکنین؛ اما روی زمین یه حافظهی ناخودآگاهی از آن چه در خارج از زمین اتفاق میافته باقی میمونه، حافظهای عمیق، که تو لایههای روح جای گرفته، و با اولین نگاهی که دو آدم به هم میکنند، فعال میشه و باعث میشه همدیگر رو بشناسن. اسمش هم عشق رعدآسا یا عشق در یه نگاهه. مهمانسرای 2 دنیا اریک امانوئل اشمیت
عشق لرزه یا لرزههای قشر عاطفی. یادته یک شب دربارهش صحبت کردیم. عین قشرهایی که ساخت لایههای زمین رو تشکیل میدن، احساسات هم جابهجا میشن. وقتی جابهجا میشن تکون میخورن، خشکیها به هم میسابن و توفان و آتشفشان و زمینلرزه و تسونامی به وجود میآرن… این همون اتفاقیه که برای ما افتاده… از روی غرور و دستپاچگی لایهها رو برهم میزنیم و فاجعه به بار میآریم. عشق لرزه اریک امانوئل اشمیت
غرور مسریه. اگه یکی بهش مبتلا بشه اون یکی هم فورا میگیره. ص 122 عشق لرزه اریک امانوئل اشمیت
لیزا: تو هیچ وقت مایوس نمیشی؟ ژیل: چرا.
لیزا: اون وقت چه کار میکنی؟ ژیل: به تو نگاه میکنم و از خودم سوال میکنم که علی رغم تردیدها، سوءظن ها، خستگی ها، آیا دلم میخواد این زنو از دست بدم؟ و جوابشو پیدا میکنم. همیشه یکیه. با این جواب امید و شجاعتم هم بر میگرده. خرده جنایتهای زناشوهری اریک امانوئل اشمیت
از هم پاشیدن اتم، راحتتر از دفع پیش داوریها است. خیانت اینشتین اریک امانوئل اشمیت
کتابهایش فقط خوب نیستند، بلکه باعث میشوند حالم خوب بشه. بهترین قرصهای ضد افسردگی دنیااند.
ص 71
از داستان Odette Toulemonde 1 روز قشنگ بارانی اریک امانوئل اشمیت
شاید معنی عشق همینه! معلوم میشه آدم هیچ وقت نباید ناامید بشود.
ص 22
از داستان A Fine Rainy Day 1 روز قشنگ بارانی اریک امانوئل اشمیت
تجربه مثل شمعی است که فقط کسی که آن را در دست گرفته روشن میکند. 10 فرزند هرگز نداشته خانم مینگ اریک امانوئل اشمیت
شادی در همه چیز پنهان میشود باید موفق شویم بیرون اش بکشیم. 10 فرزند هرگز نداشته خانم مینگ اریک امانوئل اشمیت
سیاره ی زمین یک میلیادر چینی دارد و پنج میلیارد خارجی. 10 فرزند هرگز نداشته خانم مینگ اریک امانوئل اشمیت
بعضی مرگها را از برخی دروغها بهتر میشود تحمل کرد و پذیرفت. زمانی که 1 اثر هنری بودم اریک امانوئل اشمیت
موفقیت معمولا چیزی نیست که هنرمند آن را به وجود آورد بلکه این مخاطب است که آن را میآفریند. زمانی که 1 اثر هنری بودم اریک امانوئل اشمیت
یادآوری خاطرات یک مرده از یک زنده دل نشینتر است. زمانی که 1 اثر هنری بودم اریک امانوئل اشمیت
صورتها نشان دهنده ی همان چیزی هستند که آدمها هستند. آنها باید آن چیزی که هستند را به نمایش بگذارند؛ بی نمک و لال، صورتهای ظاهر، هیچ چیز رابیان نمیکنند. آنها به دیگران تعلق دارند و جز به این قیمت برای آنها قابل تحمل نیستند. زمانی که 1 اثر هنری بودم اریک امانوئل اشمیت
هر کدام از ما سه موجود هستیم. یک وجود شیئی داریم که همان جسم ماست، یک وجود روحی که همان آگاهی ما و یک وجود کلامی یعنی همان چیزی که دیگران درباره ما میگویند. وجود اول یعنی جسم، خارج از اختیار ماست. این ما نیستیم که انتخاب میکنیم قد کوتاه باشیم یا گوژ پشت. بزرگ شویم یا نه، پیر شویم یا نشویم، مرگ و زندگی ما در دست خود ما نیست. وجود دوم که آگاهی ماست، خیلی فریبنده و گول زننده است: یعنی ما فقط از آن چیزهایی که وجود دارند، آگاهی داریم. از آنچه که هستیم. میتوان گفت آگاهی قلم موی چسبناک سر به راهی نیست که بر واقعیت کشیده شود. تنها وجود سوم ماست که به ما اجازه میدهد در سرنوشتمان دخالت کنیم. به ما یک تئاتر، یک صحنه و طرفدارانی میدهد. زمانی که 1 اثر هنری بودم اریک امانوئل اشمیت
کشف کرده بودم که در خوشبختی چقدر خودپرستی وجود دارد. خوشبختی با جدایی سر میکند ،از حصارها ،از کرکرههای بسته و از فراموش کردن دیگران ساخته شده است. خوشبختی بنا را بر این میگذارد که فرد از دیدن دنیا به گونه ای که به راستی هست سرباز میزند. به خاطر همین عشق را بر خوشبختی ترجیح میدهم. میبایست عشق به کسانی را حفظ کنم که نه به قدر کافی زیبا بوده اند ،نه به قدر کافی سرگرم کننده و نه به قدر کافی جالب که به طور طبیعی توجه دیگران را جلب کند ،عشق به افراد دوست نداشتنی را… انجیلهای من اریک امانوئل اشمیت
برنشتاین گفت: «روشش فرقی نمیکند. من با هیچ جنگی موافق نیستم. من نمیخواهم به هیچ ملتی تعلق داشته باشم.»
آدولف گفت: «اما به هر حال باید یک جایی زندگی کنی!»
«بله، در سرزمینی اما نه در میان یک ملت خاص.»
«چه فرقی میکند؟»
«هر سرزمین زمانی به ملت تبدیل میشود که شروع کند به تحقیر ملتهای دیگر. اساس تشکیل هر ملتی بر نفرت است.» آدولف ه دو زندگی اریک امانوئل اشمیت
فردا به جبهه اعزامشان میکردند. پس فردا در سنگرهاشان بودند. اهمیتی نداشت که زنده میماندند یا میمردند، به هر حال آنها دیگر صاحب اختیار خودشان نبودند. تمام تقلای آن چند سالشان، تمام سعی مداومشان برای فراتر رفتن از مرزها – مرز تاش قلم موهایشان، مرز چشمها و تخیلشان – عزم جزمشان و مباحثاتشان، همه ی اینها دیگر به پشیزی نمیارزید و یکسره برباد رفته بود. به هیچ دردی نمیخورد. جنگ همه چیز را به پایینترین سطحش تنزل میداد. آنها دیگر چیزی بیش از یک توده ی گوشت نبودند. دو پا و دو دست. همین برای ملت کافی بود. گوشت. گوشت دم توپ. به درد این میخوردند که کشته شوند یا خود را به کشتن دهند. گوشت و استخوان. نه چیزی بیش از این. موجودات دوپای مسلح. همین. عاری از احساس، یا فقط به آن اندازه که از ترس خودشان را خراب کنند. از آنجا که پای مرگ و زندگی در میان بود، شخصیت منحصر به فردی را که میکوشیدند کسبش کنند، باید تا پایان جنگ در قفسههای سربازخانه به دیوار میآویختند. تمام آنچه به خاطرش همدیگر را دوست داشتند و میستودند، تمام آنچه آنها را به هم پیوند میداد، همه اش از آن لحظه به بعد مضحک، از جنبه ی مدنی نفرت انگیز و از دیدگاه وطن پرستی غیرقابل قبول بود. آینده شان دیگر مال خودشان نبود، به ملت تعلق داشت. آدولف ه دو زندگی اریک امانوئل اشمیت
آنچه در قضیه ی هانیش بیشتر از همه به خاطرش حسرت میخورد، از دست رفتن توهماتش بود. هفتههای متمادی هانیش در او توهم عزت و احترام و آینده ی پر آوازه و ثروت زودهنگام را پرورده بود. هفتههای متمادی سر در ابرها داشت و هرگز حتا یک بار هم که شده پا بر زمین سرد واقعیت نگذاشته بود. همان فریب مایه ی حسرتش شده بود. هرگز هانیش را به این خاطر که با سرهم کردن دروغی مسخره او را به اوج احساس خوشبختی رسانده بود، نمیبخشید. آدولف ه دو زندگی اریک امانوئل اشمیت
گاهی بازگشت از دنیای خیالی خودساخته اش چنان طاقت فرسا بود که گویی قرار بود از قطاری در حال حرکت بیرون بپرد. باید به محض شنیدن صدای سوت قطار یا صدای فش و فش بخار از کوه المپ، فرود میآمد و تن به حقارت حملِ چمدانهای سنگین مسافران میداد. از دست بانوان مسافری که بی هیچ ملاحظه ای سر میرسیدند و مزاحم افکارش میشدند، عصبانی بود. اغلب بزرگ منشی به خرج میداد و بی ملاحظگی شان را به رویشان نمیآورد. ادای جوانهای باحیا را درمی آورد به خصوص وقتی پای انعام گرفتن در میان بود. آدولف ه دو زندگی اریک امانوئل اشمیت
سر در کتاب فرو میبرد. آیا واقعاً مطالعه میکرد؟ نگاهش را با چنان رخوتی روی کلمات میلغزاند که مبادا بیدار شوند. کلمات را میان رمه ی پاراگرافها به حال خود رها میکرد تا بخوابند. بیشتر محافظ کتابها بود تا خواننده شان. صفحات زیرِ چشم او به ندرت جان میگرفتند و به سخن میآمدند. اگر هم گاهی زبان باز میکردند، هیتلر به رعشه میافتاد. او دل در گرو ایدهها نداشت، بلکه در پی غلیان احساسش بود. آدولف ه دو زندگی اریک امانوئل اشمیت
آدولف برای این که بر ترسها و احساسات ناخوشایندش سرپوش بگذارد، سالها گوشه ی عزلت اختیار کرده بود و برای خودش قلعه ای تسخیر ناپذیر ساخته بود که از فراز آن بر همه چیز مسلط بود، از آنجا حرف میزد و سکوت میکرد. دست کسی به او نمیرسید و حال قرار بود از آن برج پایین بیاید. آدولف ه دو زندگی اریک امانوئل اشمیت
ذهنش فقط در مواقع ذوق زدگی به کار میافتاد. وقتی از واقعیت سرخورده میشد، و رویاها و حس شهرت طلبی اش رنگ میباخت، مغزش درست به اندازه ی یک صدف کار میکرد. آدولف ه دو زندگی اریک امانوئل اشمیت
درد بزرگ ترش، خودش بود. تا آن لحظه به خودش شک نکرده بود. موانع و پیشامدها برایش تازگی نداشت. توهین ها، توسری زدن ها، اینها را تاب آورده بود؛ اما چیزی نتوانسته بود اعتماد به نفسش را خدشه دار کند. او خودش را منحصر به فرد میدانست، انسان یگانه ی روزگار و حاکم بر سرنوشتش که بیش از هر کسی شایسته ی آینده ای پرآوازه بود، و در عوض به دل سوزاندن برای کسانی که هنوز متوجه این ویژگیها نشده بودند، بسنده کرده بود. مقابل پدرش، کارمند دون پایه و ایراد گیر کوته بین و کم حوصله، و بعد از مرگ او هم در برابر قَیّمش که آدمی بیش از اندازه سازشکار و اهل مسامحه بود، همیشه خودش را از چشم مادرش میدید؛ از نگاه آن چشمهای ستایش آمیز و پر از رؤیاهای بزرگ و زیبا. او خود را دوست داشت، خود را انسانی ناب، آرمانی و بی نظیر میدانست که طالعش او را پیش میبرد. در یک کلام: او از همه سرتر بود. بعد از این که مادرش زمستان سال پیش درگذشته بود و بعد از ماجرای آکادمی و بخت آزمایی، این نگاهش رنگ باخته بود.
باورهای هیتلر نسبت به خودش فرو ریخته بود. مگر نه این که وقتش را بیش از آن که صرف پروراندن استعداد نقاشی اش کند، صرف باوراندن این نکته به خود کرده بود که او نقاش بزرگی است؟ مگر نه این که ماههای آخر اصلاً نقاشی نکرده بود. . . مگر نه این که به جای سعی در اثبات برتری اش به دیگران، انرژی اش را صرف باوراندن این خیال به خودش کرده بود. آدولف ه دو زندگی اریک امانوئل اشمیت
احساس سنگینی میکرد، بعد سردش شد و عاقبت از هوش رفت.
واقعیت به سراغش آمده بود و معجزه میدان را خالی کرده بود. آدولف ه دو زندگی اریک امانوئل اشمیت
«آدولف هیتلر: مردود!»
حکم چون خط کشی پولادی بود که بر دست کودکی فرود آمده باشد.
«آدولف هیتلر: مردود!»
کرکره پایین کشیده شد. تمام. خوش آمدی. خدا روزی ات را جای دیگری بدهد. بیرون.
هیتلر نگاهی به دور و برش انداخت. فوجی از مردان جوان - با چهره هایی سرخ شده تا بناگوش، دندان هایی به هم فشرده، قامت هایی کش آمده، ایستاده بر نوک پنجه ها، زیر بغلها در ازدحام جمعیت خیس عرق - چشم به دهان سرایداری دوخته بودند که سرنوشتشان را رقم میزد. کسی حواسش به او نبود. هیچ تنابنده ای دامنه ی پیامد آنچه را که همین چند لحظه پیش اعلام شد، نیافته بود؛ فاجعه ای که بر پیکر سرسرای آکادمی هنر لرزه انداخته بود، انفجاری که میرفت تا جهان را نابود کند: آدولف هیتلر مردود. آدولف ه دو زندگی اریک امانوئل اشمیت
کسی که چیزی میداند جلوتر از کسی نیست که آن را دوست میدارد. اما کسی که چیزی را دوست میدارد پشت سر کسی میماند که از آن لذت میبرد! 10 فرزند هرگز نداشته خانم مینگ اریک امانوئل اشمیت
عاقل علت دیوانگی هایش را خود کشف میکند و دیوانه بقیه را به خاطرشان متهم میکند! 10 فرزند هرگز نداشته خانم مینگ اریک امانوئل اشمیت
در بیمارستان وقتی صحبت از مردن کنی هیچ کس نمیشنود ؛می توانی اطمینان داشته باشی که الان یک چاه هوایی پیش میآید و گوش همه کر میشود! اسکار و بانوی صورتیپوش اریک امانوئل اشمیت
در بیمارستان وقتی صحبت از مردن کنی هیچ کس نمیشنود. میتوانی اطمینان داشته باشی که الان یک چاه هوایی پیش میآید و گوش همه کر میشود! اسکار و خانم صورتی اریک امانوئل اشمیت