اگر آدولف هیتلر بزرگترین جنایتکار جنگی قرن بیستم پیش از ورود به ارتش در دانشکده هنرهای زیبای وین پذیرفته میشد چه سرنوشتی میداشت؟ در عالم هنر به کجا میرسید و رفتارش با خانواده با هنرمندان و منتقدان و شاگردانش چگونه میبود؟
۵۲ رمان
اریک امانوئل اشمیت نویسنده، نمایشنامهنویس و فیلسوف فرانسوی است. نوشتههای او به ۴۳ زبان دنیا منتشر شده و نمایشنامههای او در بیش از ۵۰ کشور روی صحنه رفتهاست.
چندین جایزه تئاتر مولیر فرانسه، جایزه بهترین مجموعه داستان گنکور، جایزه آکادمی بالزاک همراه بسیاری از جوایز فرانسوی و خارجی از جوایز اهداشده به اشمیت است.
نمایشنامههایی از او نظیر «خرده جنایتهای زناشویی» و «مهمانسرای دو دنیا» و آثاری از مجموعه داستان «گلهای معرفت» مانند «میلارپا»، «ابراهیم آقا و گلهای قرآن»، «اسکار و خانم ...
فرزند نوح
«ژوزف کوچولو، میدانی اولین کلکسیونر تاریخ کی بوده؟»
«نه!»
«نمیشناسمش.»
«زمانهای دور، بارانهای بیوقفهای میبارید که سقفها را ویران میکرد، دیوارها را آوار میکرد، پلها را خراب میکرد، راهها را میبست و باعث طغیان رودها و دریاها میشد. سیل شهرها و روستاها را ویران میکرد.
بازماندهها ابتدا به بالای کوه پناه بردند، اما سیل حتی باعث ریزش کوهها هم شد. ...
موسیو ابراهیم و گلهای آسمانی
در پاریس دهه 1960 مومو پسربچه دوازده ساله یهودی با پیرمرد عرب خیابان آبی یا همان موسیو ابراهیم، دوست میشود. اما ظاهرا ماجرا ابهامهایی در خود دارد. موسیو ابراهیم بقال، عرب نیست. خیابان آبی، آبی نیست و پسربچه نیز شاید یهودی نباشد...
2 مرد از بروکسل
پدرتان یک مرد استثنایی بود. در زندگیام دیگر چنین انسانی را نشناختهام، چنین انسان خوبی را، انسانی که چنین درک عمیقی از دیگران و بدبختیهایشان داشت. او همه چیز را بدون این که نیازی به توضیح داشته باشد درک میکرد. او واقعا از شفقت بیاندازهای بهرمند بود.
میراندا و من نگاهی متعجب با هم رد و بدل کردیم. اگر میخواستیم خصوصیات ...
اسکار و خانم صورتی
داستان اسکار و خانم صورتی نامههای پسر بچهی ده سالهیی است به خدا. این نامهها را خانم صورتی که هر روز در بیمارستان کودکان با او دیدار میکند یافته است. نامهها توصیف دوازده روز از زندگی شوخیوار و شاعرانهی اسکار است. دوازده روز پر از آدمهای مضحک و متاثر کننده.
این دوازده روز شاید واپسین روزها باشد، اما به لطف ((مامان ...
زندگی با موتسارت
یک روز موتسارت برایم آهنگی فرستاد. آن آهنگ زندگیام را عوض کرد.
از آن زمان، گاه گاه برایش مینویسم.
هر وقت بخواهد جوابم را میدهد و همیشه شگفتآور و وجدآور است.
حالا دیگر فریادش نمیزنم بلکه به آرامی میگویم: موتسارت دوستت دارم. وقتی می گویم موتسارت فقط نامت را نمیگویم. منظورم آسمان، ابرها، لبخند یک کودک، چشمهای گربهها و صورت ...