ناگهان چشمهای نقاش برق زد؛ قلم مویی برداشت، آن را در رنگ سیاه فرو برد، سر مامان را با ملایمت چرخاند و دو خط مایل روی صورتش کشید و در حالی که میخندید گفت: "من تو را خط زدم! من اثر خداوند را خراب کردم!"