فکر میکنید گذشته برای این قابل تغییر نیست که دیگر گذشته و تمام شده؟ وای، نه. لباس گذشته از تافته ای هزار رنگ درست شده و هر بار که به طرفش برمیگردیم، آن را به رنگ دیگری میبینیم. زندگی جای دیگری است میلان کوندرا
بریدههایی از رمان زندگی جای دیگری است
نوشته میلان کوندرا
انقلاب و جوانی زوج خوبی را تشکیل میدهند. انقلاب به میانسالان چه وعده ای میتواند بدهد؟ به بعضی فلاکت وعده میدهد و به بعضی دیگر نعمت. اما این نعمات چندان نمیارزند، چون به خزان زندگی مربوط میشوند، و به همراه مزایایشان، فعالیتی طاقت فرسا، فروپاشی عادات و رسوم و تردید به بار میآورند. زندگی جای دیگری است میلان کوندرا
دانشمند پیر همچنان که این جوانان پرهیاهو را نگاه میکرد، ناگهان متوجه شد که در این سالن او تنها کسی است که از امتیاز آزادی برخوردار است، چون سالخورده است؛ فقط وقتی آدم سالخورده است میتواند هم نظریات این گله را نادیده بگیرد و هم نظریات جمع و آینده را. او با مرگِ نزدیکش تنهاست و مرگ نه چشم دارد و نه گوش؛ او احتیاجی ندارد که مورد پسند مرگ واقع شود؛ میتواند هرکاری که دوست دارد بکند و هر چه دلش میخواهد بگوید. زندگی جای دیگری است میلان کوندرا
دخترک در آسمانِ پر ستاره ی عشقهای او، همچون ستاره ای حقیر و گذرا محسوب میشد، اما حتی یک ستاره ی کوچک هم، هنگامی که ناگهانی از جایش کنده شود، میتواند به طرز تاخوشایندی هماهنگی کائنات را بر هم بزند. زندگی جای دیگری است میلان کوندرا
ثانیه هایی که او در آن زندگی میکند، همچون ابدیت وسیع است؛ و این چند خانم و آقایی که او را نگاه میکنند، تماشاچیان این دنیا هستند! او یا با قدمهایی محکم و مردانه از این دنیا عبور خواهد کرد، یا سزاوار زندگی کردن نخواهد بود! زندگی جای دیگری است میلان کوندرا
کلمات عادی برای این ساخته شده اند که به محض اینکه بر زبان آیند، از بین بروند، و بجز خدمت کردن در همان لحظه ی برقراری ارتباط، هدف دیگری ندارند؛ تابع اشیا و چیزها هستند و فقط به آنها نام میبخشند؛ اما اینجا میبینیم که این کلمات، به خودی خود، چیزی شده بودند و تابع هیچ چیز نبودند؛ برای یک گفتگوی فوری و یک انهدام سریع به وجود نیامده بودند؛ بلکه دوام و بقا داشتند. زندگی جای دیگری است میلان کوندرا
ناگهان چشمهای نقاش برق زد؛ قلم مویی برداشت، آن را در رنگ سیاه فرو برد، سر مامان را با ملایمت چرخاند و دو خط مایل روی صورتش کشید و در حالی که میخندید گفت: «من تو را خط زدم! من اثر خداوند را خراب کردم!» زندگی جای دیگری است میلان کوندرا
اینکه دنیا آزاد نیست، به اندازه ی اینکه آدمها آزادیشان را فراموش کرده اند بد نیست. زندگی جای دیگری است میلان کوندرا
این آن عشقی نبود که مامان از مدتها پیش رویای آن را داشت، یعنی دیدن عشق در چشمها؛
این عشقی غیر منتظره بود که از پشت، پس گردنش را گرفته بود. زندگی جای دیگری است میلان کوندرا