نامه چهاردهم
عزیز من!
باور کن که هیچ چیز به قدر صدای خنده ی آرام و شادمانه ی تو، بر قدرت کارکردن و سرسختانه کار کردن من نمیافزاید، و هیچ چیز همچون افسردگی و در خود فروریختگی تو مرا تحلیل نمیبرد، ضعیف نمیکند، و از پا نمیاندازد.
البته من بسیار خجلت زده خواهم شد اگر تصور کنی که این "من" من است که میخواهد به قیمت نشاط صنعتی و کاذب تو، بر قدرت کار خود بیفزاید، و مردسالارانه - همچون بسیاری از مردان بیمار خودپرستیها - حتی شادی تو را به خاطر خویش بخواهد. نه… هرگز چنین تصوری نخواهی داشت. راهی که تا اینجا ، در کنار هم، آمده ایم، خیلی چیزها را یقیناً بر من و تو معلوم کرده است. اما این نیز، ناگزیر، معلوم است که برای تو - مثل من - انگیزه ای جدیتر و قویتر از کاری که میکنم - نوشتن و باز هم نوشتن - وجود ندارد ، و دعوت از تو در راه رد غم، با چنین مستمسکی ، البته دعوتی ست موجه؛ مگر آنکه تو این انگیزه را نپذیری…
پس باز میگویم: این بزرگترین و پردوامترین خواهش من از توست: مگذار غم، سراسر سرزمین روحت را به تصرف خویش در آورد و جای کوچکی برای من مگذارد. من به شادی محتاجم، و به شادی تو، بی شک بیش از شادمانی خودم. حتی اگر این سخن قدری طعم تلخ خودخواهی دارد، این مقدار تلخی را ، در چنین زمانه ای ببخش - بانوی من، بانوی بخشنده ی من!
به خدایم قسم که میدانم چه دلایل استواری برای افسرده بودن وجود دارد؛ اما این را نیز به خدایم قسم میدانم که زندگی، در روزگار ما، در افتادنی ست خیره سرانه و لجوجانه با دلایل استواری که غم در رکاب خود دارد.
غم بسیار مدلّل، دشمن تا بن دندان مسلح ماست.
اگر به خاطر تزکیه ی روح ، قدری غمگین باید بود - که البته باید بود - ضرورت است که چنین غمی ، انتخاب شده باشد نه تحمیل شده.
غصه منطق خود را دارد. نه؟ علیه منطق غصه حتی اگر منطقیترین منطق هاست، آستین هایت را بالا بزن!
غم، محصول نوع روابطی ست که در جامعه ی شهری ما و در جهان ما وجود دارد. نه؟ علیه محصول، علیه طبیعت، و علیه هر چیز که غم را سلطه گرانه و مستبدانه به پیش میراند، بر پا باش!
زمانی که اندوه به عنوان یک مهاجم بدقصد سخت جان میآید نه یک شاعر تلطیف کننده ی روان، حق است که چنین مهاجمی را به رگبار خنده ببندی…
عزیز من!
قایق کوچک دل به دست دریای پهناور اندوه مسپار! لااقل بادبانی بر افراز! پارویی بزن، و بر خلاف جهتغ باد، تقلایی کن!
سختترین توفان، مهمان دریاست نه صاحبخانه ی آن.
توفان را بگذران
و بدان که تن سپاری تو به افسردگی ، به زیان بچههای ماست
و به زیان همه ی بچههای دنیا.
آخر آنها شادی صادقانه را باید ببینند تا بشناسند…