《تو خودت بهم گفتی تو مدرسه تنزی را به خاطر لباس هاش مسخره می‌کنند. نیکی،بعضی اوقات…》
جس دستش را در هوا تکان داد.
《گاهی هدف وسیله را توجیه می‌کند. 》
نیکی همین طور به جس خیره ماند،جوری که جس معذب شد.
بعد از پله‌ها بالا رفت.