یک زن همیشه خوشبین بعلاوه یک غریبهی شکستخورده جس توماس، با دو شغل و دو بچه، از پس هزینههای زندگی خود و فرزندانش برنمیآید و هیچ وقت پول کافی ندارد. با پوشیدن دمپایی لاانگشتی به استقبال بهار میرود و وقتی روزگار زمینش میزند، نهایت تلاشش را میکند دوباره روی پا بایستد. با این همه، مشکلاتی وجود دارند که خودش به تنهایی از عهده آنها برنمیآید. اد نیکلاس، مرد موفقی که دچار بدبیاری میشود و با یک اشتباه همه چیزش را میبازد. حالا تلاش میکند زندگیاش را دوباره از نو بسازد. اد نمیخواهد به کسی کمک کند و جس نمیخواهد کسی به او کمک کند، اما آیا این دو میتوانند در کنار هم به جایی برسند؟