بریده‌هایی از رمان یک بعلاوه یک

نوشته جوجو مویز

این حرفت مثل حرف زن هاست وقتی می‌گویند هیچ مشکلی نیست، در صورتی که از حرفت پیداست که داری می‌گویی کار بدی کرده ام و حالا هم خودم باید حدس بزنم مشکل کجاست ، درست است?
و اگر خودم نفهمم که چه کار کرده ام، پاک دیوانه می‌شوی.
یک بعلاوه یک جوجو مویز
خانه ی وسیعی بود؛ صدای پا بر کف سنگی اش منعکس می‌شد. اتاق نشیمن با موکت درشت بافت زیبایی فرش شده بود و سیستم صوتی گرانبها و جالبی به دیوار نصب بود. ویلا مشرف به تاق آبی افق بود. هیچ تابلو یا عکسی به دیوار نبود،یا رد و نشانی که خبر بدهد زندگی در جریان است.
ناتالی همیشه می‌گفت حتی وقتی آقای نیکلاس می‌آید،انگار آمده است اردو.
یک بعلاوه یک جوجو مویز
اد برای ورود به یک رابطه ی جدید آماده نبود. ولی دی ینا،محتاج بود،یک آدم نامتعادل و غیر عادی.
حالا هم دیگر شورش را درآورده بود.
اد می‌خواست در خانه ی خودش تنها باشد.
به سکوت نیاز داشت،دلش می‌خواست زندگی اش نظم روزمره اش را حفظ کند.
تنهایی خودش را قبول نداشت و اصلا خودش را تنها نمی‌دید.
یک بعلاوه یک جوجو مویز
به نظر نمی‌رسید این مرد قصد کلاهبرداری دارد و نمی‌خواهد مزدشان را بدهد. ولی در آن لحظه احساس کرد از پولدار هایی که پولشان را سر وقت پرداخت نمی‌کنند، حالش به هم می‌خورد.
آدم‌های پولدار گمان می‌کنند چون هفتادو پنج پوند برای خودشان پولی نیست، حتما برای دیگران نیز رقمی نیست.
از دست صاحبکارانی که او را حقیر و ناچیز می‌پنداشتند و خیال می‌کردند هیچ اشکالی ندارد بدون عذرخواهی در را توی صورتش بکوبند،عصبانی بود.
جس گفت:
《نه لطفا، من الان به پول نیاز دارم》
یک بعلاوه یک جوجو مویز
《تو خودت بهم گفتی تو مدرسه تنزی را به خاطر لباس هاش مسخره می‌کنند. نیکی،بعضی اوقات…》
جس دستش را در هوا تکان داد.
《گاهی هدف وسیله را توجیه می‌کند. 》
نیکی همین طور به جس خیره ماند،جوری که جس معذب شد.
بعد از پله‌ها بالا رفت.
یک بعلاوه یک جوجو مویز
مامی یکی از سیب‌های بوفه هتل را از داخل کیفش درآورد و گاز زد.
دقیقه ای سکوت کرد و سرگرم خوردن شد،بعد گفت:
《پولداری یعنی قبض آب و برقت را به موقع پرداخت کنی بدون اینکه نگران باشی پولش را از کجا بیاوری. پولداری یعنی بدون اینکه پول قرض کنی و مجبور شوی تا چند ماه بعد بدهی هات را بدهی،تعطیلات و کریسمس بروی مسافرت. پولداری یعنی هیچوقت به پول فکر نکنی. 》
یک بعلاوه یک جوجو مویز
《گاهی بیشتر عمر آدم با این حس می‌گذرد که هیچ کجا جاش نیست. بعد یک روز قدم به جایی می‌گذارد که می‌بیند خودش است. جایی مثل دانشگاه یا دفتر کار. شاید هم جایی مثل کلوپ. «آه خودش است» ،بعد آنجا احساس راحتی می‌کند. 》
《من هیچ کجا احساس راحتی نمی‌کنم. 》
《در حال حاضر این طور است. 》
یک بعلاوه یک جوجو مویز