حالا آنجا نیستم، هیچ جا نیستم؛ بادم که از همه طرف می‌دود و لای این دهانهای گشاد قیقاج میدهد و فرار میکند؛ برگ چنار قهوه ای ام اصلا که یواشکی از کنار چشم شان می‌افتم رو سبزی چمن و قایم میشوم؛ دود سیگار آن آقا هستم که همینطور که خودش میرود پشت سرش جا می‌مانم و سبک میشوم و نازک، و جلو جسم‌ها می‌روم بالا و غیب میشوم.