گفت ما اول فرشته بودهایم
. … اکنون که دیگر باید از تو دور باشم، بدان انگیزهام در سجده نکردن به آدم عشق تو بود و نه بیایمانی، چون میدیدم که تازهواردی را، ناشناسی را، عزیز میداری و من میخواستم تنها به تو، ای عشق من، سجده کنم.
آنگاه، ناگهان دیدم که بر نطع شطرنج تو جز این یک بازی وجود ندارد و به من گفتی: "بیا، بازی کن!"
به من بگو، عشق من، در آن لحظه چه میتوانستم بکنم؟ از فرمانت سر بپیچم و آن یک بازی را انجام ندهم؟ از تو اطاعت کردم، در حالی که میدانستم خود را به دام بلا میافکنم. و چنین شد. تو ماتم کردی، مات! مات!
امروز با آنکه در دام بلا گرفتارم، هنوز هم طعم شادیها و لذاتی را که به من چشاندی به خاطر دارم. کفر یا ایمان من، هر چه هست، دستباف توست. همه چیز از آن توست. هر چه کردهام از سر عشق بوده است.
.
آیا پرودگار پاسخی به شیطان داد؟ نمیدانم.