"چِک" میگوید: ما مهاجریم. از چکسلواکی آمده ایم. از تصور روزهایی که مادرم میگذراند پشتم میلرزد. گاهی شب که به خانه میرسم به نظرم میآید او همان جا که صبح وقت خداحافظی نشسته بود، به جا مانده است
"چِک" میگوید: ما مهاجریم. از چکسلواکی آمده ایم. از تصور روزهایی که مادرم میگذراند پشتم میلرزد. گاهی شب که به خانه میرسم به نظرم میآید او همان جا که صبح وقت خداحافظی نشسته بود، به جا مانده است