مرگ معنی ندارد. هیچ چیز عوض نمیشود. ما در جای خود قرار داریم و همه چیز به همان منوال سابق ادامه مییابد. میتوانم مانند گذشته، همان طور که عادت داشتیم، به یکدیگر فکر کنیم و با هم به لطیفه هایمان بخندیم. تنها جسم است که نمیبینیم اما در فکر و ذهنمان آن که رفته همان گونه که بوده، هست چه کسی باور میکند (رستم) روحانگیز شریفیان
روحانگیز شریفیان
یک مرد میتواند به طور قابل باوری زنی را منهدم کند، بدون آنکه زن هرگز به عمق فاجعه ای که در آن به سر میبرد آگاه شود چه کسی باور میکند (رستم) روحانگیز شریفیان
«من نمرده ام، منزل عوض کرده ام، در تو که مرا میبینی و برای من اشک میریزی زنده میمانم.» چه کسی باور میکند (رستم) روحانگیز شریفیان
آنهایی که زندگیشان را میشناسند از آن کمتر حرف میزنند چه کسی باور میکند (رستم) روحانگیز شریفیان
عادت کرده بودم که حرف دلی نداشته باشم. اعتماد مانند سلامتی است از دست که رفت دیگر به زحمت باز میگردد چه کسی باور میکند (رستم) روحانگیز شریفیان
نمی دانم چگونه تصور میکردیم، همه آسودگی ها، تمامی خوشبختیها با قدم گذاردن به جایی که کوچکترین شناختی از آن نداشتیم، امکان پذیر میشود. اگر بزرگترین ترس انسان، رو به رو شدن با ناشناخته است، چرا برای ما بزرگترین خوشبختی رفتن به سوی آن شده بود چه کسی باور میکند (رستم) روحانگیز شریفیان
با مرور زمان آدم جراتش را از دست میدهد. چه کسی باور میکند (رستم) روحانگیز شریفیان
تا آن جا که به یاد دارم تقریبا همه دور و بریهای مان با عشق مخالف بودند و آن را خلاف اخلاق جامعه میدانستند. آنهایی که عاشق یکدیگر بودند تا جایی که میتوانستند آن را از یکدیگر پنهان نگه میداشتند. عشق حسی بود که بهتر بود در پرده ای از سکوت بماند. خانواده ما، خویشان و دوستانمان هرگز به خوشیهای واقعی زندگی شان اعتراف نمیکردند. حتی خندیدن و شاد بودن همراه با ترس و نگرانی بود. چه کسی باور میکند (رستم) روحانگیز شریفیان
فاخته دنیایی را که من در آن زندگی میکنم نمیشناسد. او فقط دنیای خودش را میشناسد که در آن در بند است، دنیایی پر از آرزوهای برآورده نشده و آینده ای نامعلوم. دنیایی که من در آن زندگی میکنم همه آن چیزی است که او آرزویش را دارد. او نمیداند دنیای من همه حسرت آن چیزهایی است که از دست داده ام چه کسی باور میکند (رستم) روحانگیز شریفیان
می گوید: شما به رسومی که مال هزار سال پیش است چسبیده اید. از این که پس از این همه سال زندگی در این جا هنوز هم دست از آنها بر نمیدارید تعجب میکنم. میگویم: ستاره جان، دخترم، آدم روشنفکر سعی میکند آداب و رسوم مزاحم و آنهایی را که مانع پیشرفت انسان است از میان بر دارد. رسومی که ما داریم مزاحم نیست. مگر همین انگلیسیها که تو این قدر خودت را به آنها نزدیک حس میکنی دست از رسوم خود بر میدارند و اگر به کشور دیگری بروند همه چیز را فراموش میکنند؟ اینها هر جا رفته اند و هر جا میروند به جای این که در فرهنگ کشور جدید حل شوند، آنها را با فرهنگ خودشان آشنا میکنند. هر جا میروند شهرکی انگلیسی بر پا میکنند و اگر نتوانند مردم را به تقلید از آداب و رسوم انگلیسی تشویق کنند، خودشان اما همان زندگی انگلیسی وار را دنبال میکنند. نمونه اش هنوز در کشور خود ما هست چه کسی باور میکند (رستم) روحانگیز شریفیان
کلاغها را از دور نگاه میکنم، پرندههای باوقار و مغرور که به استقلال خود پای بندند. نگاهشان که میکنم حس میکنم هر قدمی که بر میدارند سرشار از آزادی و غرور است، شاید از این رو است که کمتر کسی دوستشان دارد. نمیتوانند به کسی اعتماد کنند، همیشه به نحو برخورنده ای چپ چپ به آدم نگاه میکنند و اولین حرکتشان در جهت دور شدن است. چه کسی باور میکند (رستم) روحانگیز شریفیان
یک بار در رستورانی نزدیک کلاسمان غذا میخوردیم، چِک به زن و شوهری که چند دورتر از ما نشسته بودند و در سکوت غذا میخوردند اشاره گرد و گفت: ببین این زن و شوهر نمونه هستند. بعد از بیست سی سال زندگی، همه این طوری میشوند. من و لیانا اعتراض کردیم. چِک گفت: چند نوع ازدواج داریم. یک دسته آنهایی که نسبت به هم عشق واقعی دارند. ارزش یکدیگر را میدانند و در هر شرایطی کنار هم میمانند. یک دسته هستند که نسبت به هم بی تفاوت اند و کاری به یکدیگر ندارند، زندگیشان از روی عادت است تا علاقه. دسته دیگر با خشم و نفرت کنار هم زندگی میکنند و کاری ندارند جز رنج دادن دیگری. چه کسی باور میکند (رستم) روحانگیز شریفیان
«چِک» میگوید: ما مهاجریم. از چکسلواکی آمده ایم. از تصور روزهایی که مادرم میگذراند پشتم میلرزد. گاهی شب که به خانه میرسم به نظرم میآید او همان جا که صبح وقت خداحافظی نشسته بود، به جا مانده است چه کسی باور میکند (رستم) روحانگیز شریفیان
روزی متوجه میشوی که هیچ چیز در زندگی آن قدر که تو تصور میکنی جدی نیست چه کسی باور میکند (رستم) روحانگیز شریفیان
ازدواج مثل زندان است. وارد که میشوی کلیدش را گم میکنی و از آن به بعد به دنبال کلید گم شده میگردی چه کسی باور میکند (رستم) روحانگیز شریفیان
کاش میتوانستیم در قطارهای در حال حرکت باشیم و جز یک بلیت دائمی نداشته باشیم. میتوانستیم مردم را تماشا کنیم و برای زندگیشان داستان ببافیم. زندگی هایی که شبیه هم هستند و کوچکترین شباهتی به هم ندارند، مانند ابرها… چه کسی باور میکند (رستم) روحانگیز شریفیان
دوست داشتن چیزهای زیبا خیلی راحت است چه کسی باور میکند (رستم) روحانگیز شریفیان
خاله ماه و غلام خان از خندههای بلد و تمام نشدنی و پچ پچ کردنهای ما ناراحت نمیشدند. غر نمیزدند و مانند کارآگاهها مواظب مان نبودند. هیچ وقت نمیگفتند باید ساکت باشیم و شیطانی نکنیم. یک بار غلام خان به خاله ماهَم گفت: این بچهها شیطان هستند ولی بی تربیت نیستند. خاله ماهَم گفت: برای بچهها صدا جزیی از زندگی است، برای بزرگترها سکوت جزیی از زندگی میشود. چه کسی باور میکند (رستم) روحانگیز شریفیان
قطارها در حال حرکت مانند زندانند و ایستگاههای وسط ساعتهای ملاقات. آدم اگر شجاع باشد میتواند از آنها برای فرار استفاده کند چه کسی باور میکند (رستم) روحانگیز شریفیان
تو میگفتی: تنهایی انسان به میل خود او بستگی دارد. میگفتی: تحمل تنهایی وقتی سخت است که جز این باشد. چه کسی باور میکند (رستم) روحانگیز شریفیان
نمی توانم درک کنم که چطور انسان زمانی کسی را بیشتر از جانش دوست داشته باشد و نتواند بدون او زندگی و خوشبختی را باور کند. بعد روزی به زحمت بتواند آن همه شیفتگی را به یاد بیاورد چه کسی باور میکند (رستم) روحانگیز شریفیان
دیدن ناتوانی کسی که روزی برایمان مثل قهرمان بود ، دردناکترین حادثه زندگی است چه کسی باور میکند (رستم) روحانگیز شریفیان
رفتن آدمها چه قدر سخت است. تا آخرین لحظه هم باور نمیکنی که داری از دستشان میدهی چه کسی باور میکند (رستم) روحانگیز شریفیان
دردناکتر این که مجبوری به زندگی ادامه دهی در حالی که میدانی هیچ چیز مطلقا هیچ چیز تو را پای بند نمیکند چه کسی باور میکند (رستم) روحانگیز شریفیان
با مرور زمان آدم جراتش را از دست میدهد. آن کسی که روزی خدا را بنده نبود دیگر خودش را هم نمیشناسد. بدتر از همه این است که طوری به این چشم پوشی عادت میکنی که خودت هم نمیفهمی چطور در دام افتاده ای. یک روز چشم باز میکنیم و میبینیم برای هر چیزی دیر شده چه کسی باور میکند (رستم) روحانگیز شریفیان
سختترین نوع زندگی ، زندگی در ظاهر چنان آراسته ای است که حتی خودت هم ندانی از چه چیز میتوانی ناراضی باشی چه کسی باور میکند (رستم) روحانگیز شریفیان
یک مرد میتواند بی آن که عقیده ای در موردی ابراز کند ، تو را از کاری که در پیش داری منصرف کند چه کسی باور میکند (رستم) روحانگیز شریفیان