به هم رسیدنشان، بعد از دو سال زندگی مشترک، برایشان از قبل هم شگفتانگیزتر بود. این به هم رسیدن، ورودی بود به حلقهٔ وجود، غسل تعمیدی بود برای آغاز یک زندگی دیگر، تاییدی بود تمامعیار. پایشان قدم به حیطهٔ عجیبِ دانش گذاشته بود، جلوی پایشان با این کشف روشن شده بود. هرجا میرفتند، خوب بود، دنیای دورشان از شوقِ این کشف دوباره پژواک میکرد. آنها شاد و بیتوجه بودند. همه چیز گم شده بود و همه چیز پیدا شده بود. جهانِ جدیدی کشف شده بود، تنها کاری که مانده بود این بود که اکتشاف شود.