پدرومادرشدن فریب بزرگی است. دو هفتهٔ اول غرق شادی هستی و بله، سخت است اما اقوام و آشنایان برایتان ظرفهای پر از غذا میآورند و مادرتان برای کمک کنارتان است و شما یک بچهٔ قشنگ و کوچک در بغل دارید و آنقدر دوستش دارید که دلتان میخواهد گونههای تپلش را گاز بگیرید و از روی صورتش بکنید. اما بعد از گذشت چند هفته به یکسری شرایط زامبیوار عادت میکنید. شیر از سینههایتان چکه میکند و پیراهنتان را خیس میکند و یک هفته میشود که حمام نرفتهاید. موهایتان هم به بدترین و وحشتناکترین شکل ممکن درمیآیند. اما هرچه که هست شما از دل این شرایط عبور میکنید.