چطور است که لحظهٔ عاشقشدن به این شکل است؟ چطور ممکن است زمانِ به این کوتاهی، چنین عظمتی در درون خود داشته باشد؟ ناگهان متوجه شدم که چرا مردم به دژاوو عقیده دارند و چرا فکر میکنند که پیشازاین هم در این دنیا بودهاند و زندگی کردهاند، چون امکان ندارد سالهایی که من در این دنیا زندگی کردهام، بتواند حسی را که در درونم غلیان میکند، در خودش جا بدهد. در لحظهٔ عاشقشدن حسی هست که انگار پیشینهٔ صدهاساله دارد و چند نسل از همین حس، پشت هم قرار گرفته تا این لحظهٔ خاص و این تقاطع فوقالعاده شکل بگیرد. شاید احمقانه بهنظر برسد؛ اما در قلبتان و در مغز استخوانهایتان حس میکنید که از همان اول قرار بوده است همهچیز به همین نقطه از زمان ختم شود و همهٔ پیکانهای نامرئی به آن اشاره میکردهاند و حتی خود جهان و عالم هم همین لحظه را از مدتها پیش تدارک دیده است و شما تازه دارید متوجه آن میشوید و حالا دارید به نقطهای میرسید که همیشه قرار بوده است برسید.