برای فردایمان چه رویاها در سر دارم!
آن رنگینکمان دوردستی که خانهٔ ماست، و در آن، شعر و موسیقی لبان یکدیگر را میبوسند و در وجود یکدیگر آب میشوند… از لذت این فردایی که انتظارش قلب مرا چون پردهٔ نازکی میلرزاند در رویایی مداوم سیر میکنم. میدانم که در آن سوی یکی از فرداها حجلهگاه موسیقی و شعر در انتظار ماست؛ و من در انتظار آن روز درخشان آرام ندارم، و هر دم میخواهم فریاد بکشم: "آیدای من! شتاب کن که در پس این اولمپ سحرانگیز، همهٔ خدایان به انتظار ما هستند!"