مسأله، برای من فوقالعاده جدی است. مردی هستم که در جامعه، و در میان مردم روشنفکر، اهمیت و احترامی دارم بیش از آنچه لازم باشد… دو بار در زندگی شکست خوردهام و این شکستها بسیار برای من اهمیت داشته زیرا که باعث شده است از هدفهای خود در زندگی باز بمانم…
من در زندگی دارای هدفهای مشخص و روشن، و در عین حال درخشانی هستم؛ و هنگامی که میگویم "در زندگی گذشتهٔ خود شکست خوردهام" منظورم این است که متأسفانه، زنانی که با من زندگی میکردهاند دارای هدف و برنامهیی نبودهاند… این شکستها تا به آن درجه روح مرا آزرده بود که تصمیم گرفتم کنج خانهام بنشینم و پا از خانه بیرون نگذارم، و تنهایی و تنها ماندن را به ازدواج و تشکیل مجدد خانواده، و در هر حال به زندگی با زنی که برای سومین بار مرا با شکست روبهرو کند ترجیح بدهم. فکر کرده بودم که بهترین راه برای شکست نخوردن در ازدواج، ازدواج نکردن است.
اما سرنوشت حکم دیگری کرد و من و تو را بر سر راه یکدیگر قرار داد.