من خدا را شکر میکنم، اگر این حادثه توانسته باشد به آیدای من بفهماند که منظور من خود اوست نه هیچ چیز دیگر؛ و من او را برای خاطر خودش دوست میدارم که وجودی گرانمایه است و مرا برای خاطر خودم دوست میدارد که سراپا سوخته و برافروختهٔ عشق او هستم و جز او تمنایی ندارم، جز او امیدی ندارم و اگر او نباشد، من دنیا را… نه… دنیا را نمیخواهم! بی آیدا به دنیا و آسایشهایش تف میکنم! بی آیدا خوشبخت نیستم! بی آیدا مُردهام!
من خدا را شکر میکنم که وسیلهیی ساخت تا آیدا بداند که اگر در جهان خوشبختی و سعادتی هست، خوشبختی و سعادتِ من آیداست نه هیچ چیز دیگر…
من خدا را شکر میکنم که وسیلهیی ساخت تا آیدا بداند که فردا نیز، پس از آن که همسر من شد، هیچ چیز نخواهد توانست میان من و او مانعی ایجاد کند؛ نه زیباییهای احمقانهٔ مردم دیگر، نه ثروتها و آسایشها…
من خدا را شکر میکنم اگر آیدا توانسته باشد بداند.
و میدانم که آیدا میداند؛ زیرا اگر نمیدانست، دیگر آیدا نمیآمد.