خودت میدانی که دوری تو با روح و قلب من چه میکند، ولی چارهیی نیست. باید تحمل کنم.
زود زود برایم نامه بنویس. یک لحظه بی تو نیستم. کاش میتوانستی عکسی برایم بفرستی. عکسی که همهٔ اجزای آشنای من آن تو پیدا باشد: آن خال کوچکی که اسمش احمد است. آن خطوط موقر و باشکوه روی گونههایت و آن کشیدگی کبریایی چشمهایی که یقین دارم نگران آیندهٔ پُربار و شادکام من و توست.
هزار بار میبوسمشان. آنها و تو را و خاطرهٔ عزیزت را.
احمد تو
سنندج، ۸ دی ماه ۱۳۴۱