هر وقت یادم می‌آید که چیزی نمانده بود رشتهٔ زندگی خودم را به دست خودم پاره کنم و سعادت بازیافتن تو نصیبم نشود، از آن رنجی که می‌بردم، از آن یأسی که داشتم، از آن نومیدی کشنده‌یی که گریبانم را گرفته بود و رهایم نمی‌کرد دلم به حال خودم می‌سوزد… طبعاً جرأت زیادی لازم است که آدم، خودش را به دهان مرگ بیندازد. اما خیال می‌کنم برای احمد تو، بدون این که آیدا را داشته باشد، تحمل زندگی جرأت بیشتری لازم دارد. عمری را با فریب‌ها و دغلی‌هایی که نقاب عشق را به چهره گذاشته‌اند به سر بردن، رنج جان‌کاهی است. آیدای من! راستش را بخواهی، به همین سبب است که در چاپ تازهٔ کتاب‌های شعرم به همهٔ آن نام‌ها که یادآور دروغ و فریبی بیش نبوده‌اند، با آن همه شجاعت تف کرده‌ام.
آن نویسندهٔ فرانسوی چه خوب گفته است که: صبر و تحمل، جرأت و شهامتِ مردم پرهیزکار است!