آیدای من! تا هنگامی که هنوز کلماتی دارم تا عشق خود را به تو ابراز کنم، زندهام. به این زندگی دلبستهام و آن را روز به روز پُر بارتر میخواهم.
تو آخرین چوب کبریتی هستی که میباید به آتشی عظیم مبدل شوی و از زندگی من، در برابر سرمای مرگ در این بیابان پر از وحشت دفاع کنی… اگر این چوب نگیرد، مرگ در این برهوت حتمی است! تو همهٔ امید من، تو پناهگاه گرم و روشن من هستی.
فردا برایت نامهٔ دیگری خواهم نوشت.
هزار هزار هزار بار میبوسمت… نوک انگشتهایت را، زانوهایت را، گوشهای کوچولویت را، و اطلسیهای خودم را…
احمد تو
گوگان (آذر شهر) اول دی ماه ۱۳۴۲