فقط تو را می‌خواستم. چقدر دوستت دارم، ماریا. تمام امشب، تو را تماشاکنان، گوش‌کنان به این صدایی که در خانهٔ مارسل طنین انداخته بود و حالا دیگر هیچ چیز جایش را در قلبم نمی‌گیرد، متن نمایشی به ذهنم خطور کرد. دیگر نمی‌توانم بخوانمش مگر اینکه از زبان تو بشنوم. راه من خوشبخت بودن با توست.