تنها تصوری که از این ماه طولانی دارم همین است. اصلاً نباید ترکت می‌کردم و وقتی دوباره ببینمت تنها کاری که می‌کنم این است که جستی بزنم که مرا به آغوشت بیندازد. فعلاً طوری زندگی می‌کنم که انگار لال شده باشم و نزدیک‌بین و چشم‌هایم فقط به درد دیدن این پهنهٔ حیرت‌انگیز می‌خورد که جلو چشم‌هایم گسترده شده است. این اتاق بر فراز خانه، رحمتی‌ست. می‌توانم اینجا انتظارت را بکشم.