بگو چه باید کرد با نیازی که به تو دارم؛ آن نیاز است که به این سازش رضا نمی‌دهد. من هم به تو فکر می‌کنم، تنانه و پر‌شور و حرارت. تو مثل آن مرغ باشکوه پَرسیاه دریایی با آن بافه‌موهای سیاهت… می‌بینی، دارم راه می‌افتم. اما این‌ها را که می‌نویسم ذوب می‌شوم و دریایی از ملاحت مرا در خود فرو می‌کشد. ماریا عزیزکم، عزیزم، این واقعیت دارد که کلمات معنای خودشان را دارند و زندگی هم. کاش فقط دست‌هایت روی شانه‌هایم بود…
به امید دیدار عزیزم، به امید دیدار. سپتامبر از راه می‌رسد، سپتامبر که همچون بهارِ پاریس است، ما پادشاهان این شهریم، پادشاهان پنهانی و خوشبخت، شکوهمند، اگر تو بخواهی. خدانگهدار ملکهٔ مشکی، از ته قلبم می‌بوسمت.