آی! این بازگشت، دیشب، میان پاریس! باد، رود سن، ماه کاملِ تابان، زیبایی همه جا دور من، همه جا درون من سنگین از حمل تو، سبک از حس خوشبختی و امیدی که تو به من می‌دهی، سرمست و بشاش از میل وحشتناکی که در من می‌کاری! آی، پرسه در این شهر که این‌قدر دوستش دارم، مخصوصاً که تو در منی! باد خنک شب در بلوزم، روی پوستم. هوس بازوانت. عطش لبانت و تشنگی. تشنهٔ طراوت آن لعل، آنجا که به هم می‌نشیند! وای از این لحظات شکوهمند و نفس‌گیر! چقدر سهمگین و بی‌نظیر است و چقدر دلم می‌خواست قادر بودم این وضع را تا زمان آمدنت یک‌بند نگهش دارم!