تازه، زشت هم هستم. امشب که داشتم لباسهایم را پرو میکردم خودم را نگاه کردم. وحشتناکم. رنگْ "زرد". جوشهای ریز همه جا. موهایم سیخسیخی و توفانزده. لاغر. پفکرده. فقط چشمهایم باقی مانده… تازه، آنها هم بیروح است. به خودم نگاه کردم و به تو فکر کردم، با یأس. هنوز هم مرا که چنین عصبی و زردنبو شدهام دوست خواهی داشت؟ مرتب خودم را به یاد میآورم. چه روزهایی… دیگر بهش فکر نمیکنم. روزهای بد. بگذریم.