آخرین فعالیت‌ها


  • همه می‌میرند
    از همه می‌میرند :

    انگار در ته افق چیزی انتظارش را می‌کشید: جهانی دفن شده زیر لایه ای از یخ ، جهانی سفید و برهوت،بی انسان و بی زندگی. رژین از دو پله پایین رفت. فکر می‌کرد: -بگذار برود! بگذار برای همیشه ناپدید شود! - دور شدنش را تماشا می‌کرد،انگار توانسته بود طلسمی را که کالبد رژین را از وجودش تهی می‌کرد با خود ببرد. . (...)

  • عقاید 1 دلقک
    ستاره داد
  • بعد از ابر
    ستاره داد
  • عقاید 1 دلقک
    از عقاید 1 دلقک :

    اگر ماری موفق می‌شد بدون اینکه مرا در آغوش بگیرد از کنار من رد بشود آن وقت تنها یک راه برایم باقی می‌ماند ، خودکشی. (...)

  • بعد از ابر
    از بعد از ابر :

    پدر گفت: دارم اینجا می‌پوسم. باید از این خراب شده بروم. گفتم: کجا می‌خواهی بروی؟ گفت: نمی‌دانم ، هر کجا غیر از اینجا ، «یک جای دیگر». گفتم: برای تویی که نمی‌توانی فراموشش کنی هیچ جا «یک جای دیگر» نمیشود. (...)