انگار در ته افق چیزی انتظارش را میکشید: جهانی دفن شده زیر لایه ای از یخ ، جهانی سفید و برهوت،بی انسان و بی زندگی. رژین از دو پله پایین رفت. فکر میکرد: -بگذار برود! بگذار برای همیشه ناپدید شود! - دور شدنش را تماشا میکرد،انگار توانسته بود طلسمی را که کالبد رژین را از وجودش تهی میکرد با خود ببرد. . همه میمیرند سیمون دوبوار
Razhan
۳ نقل قول
از ۳ رمان و ۳ نویسنده
اگر ماری موفق میشد بدون اینکه مرا در آغوش بگیرد از کنار من رد بشود آن وقت تنها یک راه برایم باقی میماند ، خودکشی. عقاید 1 دلقک هاینریش بل
پدر گفت: دارم اینجا میپوسم. باید از این خراب شده بروم.
گفتم: کجا میخواهی بروی؟
گفت: نمیدانم ، هر کجا غیر از اینجا ، «یک جای دیگر».
گفتم: برای تویی که نمیتوانی فراموشش کنی هیچ جا «یک جای دیگر» نمیشود. بعد از ابر بابک زمانی