آدم حسود بدون آنکه خود بداند، چاپلوسی مرا میکند ماسه و کف جبران خلیل جبران
جبران خلیل جبران
هنگامی که آواز سر میدهی، بدان که گرسنه تو را با شکمش میشنود ماسه و کف جبران خلیل جبران
اگر قلبت همچون آتشفشان است، چگونه توقع داری بر دستانت گُلی بروید؟ ماسه و کف جبران خلیل جبران
هنگامی که به قلب زندگی راه یافتی، در همه چیز زیبایی خواهی یافت، حتی در چشمهایی که به زیبایی بیتفاوتند! ماسه و کف جبران خلیل جبران
برای کشف حقیقت دو نفر لازم است؛ یکی برای گفتنش و دیگری برای درک کردنش ماسه و کف جبران خلیل جبران
هنگامی که زندگی هنرمندی را پیدا نمیکند تا قلبش را آواز بخواند
فیلسوفی را خلق میکند تا از منطق و دلیل سخن بگوید ماسه و کف جبران خلیل جبران
تو برای مست شدن شراب مینوشی،
من مینوشم تا مستی شرابی دیگر را از سر به در کنم!
ص 34 ماسه و کف جبران خلیل جبران
ویژگی انسان در چیزهایی نیست که به آن دست مییابد. بلکه در چیزهایی است که در آرزوی دستیابی به آنها میسوزد
ص 33 ماسه و کف جبران خلیل جبران
خدای من! کاری کن تا من شکارِ شیر باشم، پیش از آنکه از خرگوش برای خود شکاری بسازم
ص 29 ماسه و کف جبران خلیل جبران
و آن گاه که یکی از شما از پای میافتد ، افتادنش ، زنهاری ست از برای آنها که از پشت سر میآیند تا پای شان به سنگ نگیرد. آری ، و نیز زنهاری ست ، از برای آنها که از پیش رفته اند و با آن که تیز روتر و استوارتر بوده اند ؛ سنگ را از سر راه برنداشته اند.
و این را هم بدانید ، هر چند این سخن بر دلتان گرانی کند:
کشته هم از برای کشته شدن خود پاسخ گوست ،
و دزد زده هم از برای دزد زدگی خود بی تقصیر نیست.
راستکاران از خطای نابکاران بری نیستند ؛
و پاک دستان ، دستشان به گناه ناپاکان آلوده است. پیامبر و دیوانه (پالتویی) جبران خلیل جبران
یک بار به مترسکی گفتم: «لابد از ایستادن در این دشت خلوت خسته شده ای.» گفت: «لذت ترساندن عمیق و پایدار است ، من از آن خسته نمیشوم.»
دمی اندیشیدم و گفتم: «درست است ؛ چون که من هم مزه ی این لذت را چشیده ام.»
گفت: «فقط کسانی که تن شان از کاه پر شده باشد این لذت را میشناسند.»
آن گاه من از پیش او رفتم ، و ندانستم که منظورش ستایش از من بود یا خوار کردن من.
یک سال گذشت و در این مدت مترسک فیلسوف شد.
هنگامی که باز از کنار او میگذشتم دیدم دو کلاغ دارند زیر کلاهش لانه میسازند. پیامبر و دیوانه (پالتویی) جبران خلیل جبران