روبرتو بولانیو

شاعر می‌تواند هرچیزی را تحمل کند. این حرف یعنی آدمیزاد می‌تواند هرچیزی را تحمل کند. اما چنین نیست: به وضوح برای آن‌چه آدمیزاد می‌تواند تحمل کند، واقعا تحمل کند، محدودیت‌هایی وجود دارد. شاعر، از دیگرسو، می‌تواند هرچیزی را تحمل کند. ما با این اعتقاد بزرگ شده‌ایم. اظهارنظر آغازین این مطلب راست است، اما راه شاعر توأم با فنا، دیوانگی و مرگ است. آخرین غروب‌های زمین روبرتو بولانیو
به دوست‌دخترش نامه‌یی می‌نویسد و می‌گوید که دارد می‌آید. اما حتا از پس تمام‌کردن یک مقاله هم برنمی‌آید. شب‌ها بیرون محل کارش، یعنی بار مدرسه‌ی سوارکاری، می‌نشیند و زور می‌زند چیزی بنویسد، اما نمی‌تواند. به قول معروف، آب در هاون می‌کوبد. می‌فهمد که کلکش کنده شده. فقط و فقط داستان‌های جنایی کوتاه می‌نویسد. فکر سفر، از چشم‌انداز زندگی‌اش رخت می‌بندد، گم‌وگور می‌شود و او بی‌‌حال و بی‌رمق، بی‌اراده به کارش در میان اسب‌ها ادامه می‌دهد. آنت‌ورپ روبرتو بولانیو