املی نوتوم

درباره مفهوم آزادی آنقدر صحبت شده که از گفتن مقدمه صرف‌نظر می‌کنم. تجربه‌ی عینی آزادی چیز دیگری‌ست. همیشه باید چیزی برای گریختن داشت و این امکان خارق‌العاده را برای خود فراهم کرد خیلی وقت‌ها چیزی که باید از آن فرار کنیم خودمان هستیم.
امکان گریختن از خودمان مزیت بزرگی‌ست. چیزی از وجود خودمان که از آن فرار می‌کنیم می‌تواند زندان کوچکی در هر جای زندگی‌مان باشد. برای رهایی از این زندان باید بار و بنه بست و پا به فرار گذاشت: اینکه برای خودم نقش زندان‌بان را بازی نکرده بودم عجیب بود. همان‌طور که فراری‌ها تعقیب‌کنندگانشان را جا می‌گذارند شما می‌توانید خود درونی‌تان را از راه به در کنید.
نه حوا نه آدم املی نوتوم
زرتشت بودن یعنی به جای پا، داشتن خدایانی که کوهستان را درمی‌نوردند و به آسمان سر می‌کشند؛ به جای زانو، داشتن منجنیق و تبدیل شدن بقیه‌ی بدن به گلوله؛ به جای شکم، داشتن طبل جنگ؛ یعنی داشتن قلبی که برای پیروزی می‌کوبد و سری مالامال از نشاطی نیرومند که نیرویی فرابشری برای تاب آوردنش نیاز است؛ یعنی ترک زمین برای از نزدیک گفت و گو کردن با خورشید. نه حوا نه آدم املی نوتوم
کسی که به دیگری فقط علاقه دارد، مگر می‌تواند عاشق او شود؟ امکان ندارد. ما عاشق کسانی می‌شویم که تاب تحملشان را نداریم، کسانی که برایمان خطری جدی محسوب می‌شوند. شوپنهاور عشق را حیله‌ای غریزی برای تولید مثل می‌داند، از اینکه این نظر چقدر مرا می‌ترساند حرفی نمی‌زنم. نه حوا نه آدم املی نوتوم