خدایا من سزاوار آن چه بر سرم آمد نبودم. اگر تو بر من چنین کردی، من هم میتوانم با دیگران چنین کنم. عدالت همین است.
شیطان وحشت کرد.
آن مرد رو به خدا کفر میگفت، اما پس از دو سال این نخستین بار بود که میشنید مرد رو به خدا سخن میگوید!
این نشانه ی بدی بود. شیطان و دوشیزه پریم پائولو کوئیلو
بریدههایی از رمان شیطان و دوشیزه پریم
نوشته پائولو کوئیلو
مردی با اسب و سگش در جادهای راه میرفتند.
هنگام عبوراز کنار درخت عظیمی، صاعقهای فرود آمد و آنها را کشت.
اما مرد نفهمید که دیگر این دنیا را ترک کرده است و همچنان با دو جانورش پیش رفت. (گاهی مدتها طول میکشد تامردهها به شرایط جدید خودشان پی ببرند…)!
پیاده روی درازی بود، تپه بلندی بود، آفتاب تندی بود، عرق می ریختند و به شدت تشنه بودند.
در یک پیچ جاده دروازه تمام مرمری عظیمی دیدند که به میدانی باسنگفرش طلا باز میشد و در وسط آن چشمهای بود که آب زلالی از آن جاری بود.
رهگذر رو به مرد دروازه بان کرد و گفت: «روز بخیر، اینجا کجاست که اینقدر قشنگ است؟»
دروازهبان: «روز به خیر، اینجا بهشت است.»
- «چه خوب که به بهشت رسیدیم، خیلی تشنهایم.»
دروازه بان به چشمه اشاره کرد و گفت: «میتوانید وارد شوید و هر چقدر دلتان میخواهد بنوشید.»
- اسب و سگم هم تشنهاند.
نگهبان: «واقعأ متأسفم. ورود حیوانات به بهشت ممنوع است.»
مسافر خیلی ناامید شد، چون خیلی تشنه بود، اما حاضر نبود تنهایی آب بنوشد.
ازنگهبان تشکر کرد و به راهش ادامه داد.
پس از اینکه مدت درازی از تپه بالا رفتند،به مزرعهای رسیدند.
راه ورود به این مزرعه، دروازهای قدیمی بود که به یک جاده خاکی با درختانی در دو طرفش باز میشد.
مردی در زیر سایه درختها دراز کشیده بود وصورتش را با کلاهی پوشانده بود، احتمالأ خوابیده بود.
مسافر گفت: «روز بخیر!»
مرد با سرش جواب داد.
- ما خیلی تشنهایم. من، اسبم و سگم.
مرد به جایی اشاره کرد و گفت: میان آن سنگها چشمهای است. هرقدر که میخواهیدبنوشید.
مرد، اسب و سگ به کنار چشمه رفتند و تشنگیشان را فرو نشاندند.
مسافر از مرد تشکر کرد.
مرد گفت: هر وقت که دوست داشتید، میتوانید برگردید.
مسافر پرسید: فقط میخواهم بدانم نام اینجا چیست؟
مرد گفت: بهشت!
- بهشت؟! اما نگهبان دروازه مرمری هم گفت آنجا بهشت است!
- آنجا بهشت نیست، دوزخ است.
مسافر حیران ماند وگفت: «باید جلوی دیگران را بگیرید تا از نام شما استفاده نکنند! این اطلاعات غلط باعث سردرگمی زیادی میشود!»
آن مرد گفت: کاملأ برعکس؛ در حقیقت لطف بزرگی به ما میکنند! چون تمام آنهایی که حاضرندبهترین دوستانشان را ترک کنند، همانجا میمانند… شیطان و دوشیزه پریم پائولو کوئیلو
نقش یک روح نیکوکار را بازی کردن، فقط کار آن هایی بود که در زندگی از تصمیم گیری میترسیدند. پذیرفتنِ نیک سرشتی خود همیشه آسانتر از رویارویی با دیگران و جنگیدن برای حقوق خود است. شنیدن یک توهین و پاسخ ندادن همواره آسانتر است تا درگیر نبرد با شخصی نیرومندتر از خود شدن؛ همواره میتوانیم بگوییم سنگی که دیگران سوی ما انداخته اند، به ما نخورده است، و تنها شب هنگام _وقتی که تنهاییم و زن یا شوهرمان، یا هم اتاقی مان در خواب است_ تنها شب است که میتوانیم در سکوت به خاطر جبن مان بگرییم. شیطان و دوشیزه پریم پائولو کوئیلو
آدمها میخواهند همه چیز را تغییر بدهند، و در همان حال مایلند همه چیز همان گونه بماند. شیطان و دوشیزه پریم پائولو کوئیلو
دو چیز میتواند آدمی را از تحقق بخشیدن به رؤیاهایش باز دارد: این که تصور کند رؤیاها غیرممکن هستند، یا با یک گردش ناگهانی چرخِ فلک، درست زمانی که هیچ انتظارش را ندارد، ببیند که تحقق آنها ممکن شده است. در این لحظه، ناگهان هراسی سر بر میآورد: هراس از راهی که آدم نمیداند به کجا میانجامد، از زندگی سرشار از مبارزههای ناشناخته، از احتمال ناپدید شدنِ ناگهانی همه چیزهایی که آدم به آنها عادت کرده است. شیطان و دوشیزه پریم پائولو کوئیلو
من فقط به خودم فکر میکنم: سرگذشت یک انسان، سرگذشت تمامی انسان هاست. میخواهم بدانم ما نیک هستیم یا بد. اگر نیک باشیم، خدا عادل است؛ و مرا به خاطر هر کاری که کرده ام، میبخشد: به خاطر بلایی که میخواستم بر سر کسانی بیاورم که میکوشیدند مرا نابود کنند، به خاطر تصمیمهای نادرستی که در لحظههای مهم گرفته ام، به خاطر پیشنهادی که اکنون به تو میدهم… چون او بود که مرا به سوی تاریک راند.
اگر بد باشیم پس همه چیز رواست، من هرگز تصمیم نادرستی نگرفته ام، ما پیشاپیش محکومیم، و کردههای ما در این زندگی، کمترین اهمیتی ندارد… پس رستگاری فراتر از پندارها یا کردارهای انسانی است. شیطان و دوشیزه پریم پائولو کوئیلو
کشف کردم اگر فرصت افتادن در دامِ یک وسوسه را پیدا کنیم، در آن میافتیم. بسته به شرایط، همه آدمهای روی زمین به انجامِ بدی تمایل دارند. شیطان و دوشیزه پریم پائولو کوئیلو
به وعدهها اعتماد نکن. جهان پر از وعده است: وعده ثروت، رستگاری ابدی، عشق مطلق. بعضی فکرمی کنند میتوانند وعده هر چیزی را بدهند، دیگران هر وعده ای را که روزگار بهتری را برای آنها تضمین کند، میپذیرند. این که چه طور، مشکل خودشان است. کسانی که وعده میدهند و وفا نمیکنند، به اختگی و ناتوانی میرسند؛ و همین بلا به سر آن هایی میآید که دلشان را به وعدهها خوش میکنند. شیطان و دوشیزه پریم پائولو کوئیلو