می خواستم باور کنم که به تمامی صاحب آینده خود هستم، اما میدانستم که حالا کتاب صاحب من است. کتاب به این اکتفا نکرده بود که مثل راز و گناه به درونم نفوذ کند؛ مثل توی خواب، مرا به نوعی بی زبانی هم کشانده بود. کجا بودند شبیه هایم تا بتوانم با آنها صحبت کنم، کجا بود سرزمینی که بتوانم در آن رؤیایی را بیابم که قلبم را به خود میخواند، کجایند آدمهای دیگری که کتاب را خوانده اند؟ زندگی نو اورهان پاموک