«ستم را با ستم باید جواب داد! زندگی چه ارزشی دارد اگر با حقارت و زبونی توأم باشد، چه ارزشی دارد اگر نتوانی از حق خودت، از موجودیت خودت و از آزادی خودت دفاع کنی؟! مرگ بهتر است!» دیدار احمد محمود
بریدههایی از رمان دیدار
نوشته احمد محمود
- زندان خیلی سخته ، دایی؟
نرمخند شاسب تلخ بود.
- خودِ زندان ، نه!
- پس چی ، دایی؟
- تحقیر و توهین آدم رو میخوره! مثل خوره! دیدار احمد محمود
مرد زرقانی سیگار تعارفش کرد. گرفت. پک زد ، به سرفه افتاد.
- عجب تنده!
- خالصه. پهن قاطیش نیست!
فکر کرد که شاید هر چیز خالص آزار دهنده باشد، بیخود باشد! حتی طلای خالص ، نرم است و چکش خوار! فکر کرد که اصلا خالص و یکدست وجود ندارد.
«چه کس خوب است؟ -اگر غش نداشته باشی کلاهت پس معرکه س _مثل مرغ پخته ، قورتت میدن! -پف! چه روزگاری! چه مزخرفاتی!» دیدار احمد محمود