مردم درباره دو چیز هیچوقت حرف راست نمیزنند. پول و درسخوان بودن بچه هایشان. عادت میکنیم زویا پیرزاد
بریدههایی از رمان عادت میکنیم
نوشته زویا پیرزاد
از سهراب یاد گرفتم به جای مدام نگران این و آن بودن، یک کمی هم خودم را دوست داشته باشم. عادت میکنیم زویا پیرزاد
سهراب به احمقانهترین مشکلها با دقت گوش میکرد و راه حل پیشنهاد میکرد. فقط به چاق شدمها بود که میخنیدید و میگفت: «چه خوب! حالا چند کیلو بیشتر آرزو داریم.» عادت میکنیم زویا پیرزاد
بعضیها انگار به دنیا آمده اند برای چَشم گفتن، بعضیها چَشم شنیدن. عادت میکنیم زویا پیرزاد
دوباره به تابلو نگاه کرد. کنار حوض آبی، لکهی سبز و سرخی بود که اگر از دور نگاه میکردی، بتهی سبزی میدیدی با گلهای سرخ. اگر میرفتی از خیلی جلو نگاه میکردی، فقط لکههای سرخ و سبز میدیدی. به خودش گفت: شاید باید به زندگی از دور نگاه کنی. از خیلی جلو فقط لکه میبینی. عادت میکنیم زویا پیرزاد
شاید باید به زندگی از دور نگاه کنی ،از خیلی جلو فقط لکه میبینی! عادت میکنیم زویا پیرزاد