amitis

۱۳ نقل قول
از ۱۲ رمان و ۱۱ نویسنده
هر دونده‌ای این‌را می‌داند؛ کیلومترها می‌دوی و می‌دوی، بدون آن‌که واقعاً دلیلش را بدانی. به خودت می‌گویی به‌خاطر هدفی این کار را می‌کنی یا دنبل جمعیتی هستی؛ اما دلیل حقیقی دویدنِ تو آن است که جایگزین آن یعنی ایستادن تو را تا سرحد مرگ می‌ترساند. به‌این‌ترتیب، در آن صبح سال ۱۹۶۲ به خودم گفتم: بگذار همه بگویند که ایده‌ات ابلهانه است… تو ادامه بده. نایست. حتا به ایستادن فکر هم نکن تا این‌که به آن‌جا برسی و فکرت را زیاد مشغول این نکن که «آن‌جا» کجاست. هرچه پیش آمد فقط نایست. این پندی استثنایی، پیش‌گویانه و ضروری بود که به‌طور غیرمنتظره‌ای موفق شدم به خودم بدهم و از خودم بگیرم. نیم‌قرن بعد از آن روز، اکنون بر این باورم که این بهترین و یا شاید تنها پندی است که می‌توانیم و باید به خود و به دیگران بدهیم. کفش‌باز (خاطرات بنیان‌گذار نایکی) فیل نایت
و اما کسانی که کارآفرینان را مجبور می‌کنند تا هرگز تسلیم نشوند چه؟ شارلاتان‌ها. گاهی باید تسلیم شوید. گاهی دانستن اینکه چه زمانی باید تسلیم شوید و چه موقع چیز دیگری را امتحان کنید عین نبوغ است. تسلیم شدن به معنای توقف کامل نیست. هرگز متوقف نشوید. کفش‌باز (خاطرات بنیان‌گذار نایکی) فیل نایت
دوباره به تابلو نگاه کرد. کنار حوض آبی، لکه‌ی سبز و سرخی بود که اگر از دور نگاه می‌کردی، بته‌ی سبزی می‌دیدی با گلهای سرخ. اگر می‌رفتی از خیلی جلو نگاه می‌کردی، فقط لکه‌های سرخ و سبز می‌دیدی. به خودش گفت: شاید باید به زندگی از دور نگاه کنی. از خیلی جلو فقط لکه می‌بینی. عادت می‌کنیم زویا پیرزاد
ناگهان فهمید چه زندگیِ یکنواختی دارد. هیچ‌چیزِ جالبی در زندگی‌اش اتفاق نیفتاده بود. اگر از زندگی او فیلمی می‌ساختند، یکی از کم خرج‌ترین فیلم‌های مستند می‌شد که احتمالا وسط‌های آن آدم خوابش میگرفت… دیدن دختر صددرصد دلخواه در صبح زیبای ماه آوریل هاروکی موراکامی
و تمام شب را برای دخترهایی که در تنهایی از خودشان خجالت می‌کشند گریه کردم. دخترهایی که بعدها از خود متنفر می‌شوند و مثل یک درخت توخالی ، پوسته‌ای بیش نیستند. و عاقبت به روزی می‌افتند که هیچ جای اندامشان حساس نیست، روح و جسمشان همان پوسته است، و خودشان نمی‌دانند چرا زنده‌اند… سال بلوا عباس معروفی
مادرم اغلب می‌گفت که هیچوقت کسی بدبخت تمام عیار نیست. همه مردم می‌دانند که زندگی به زحمتش نمی‌ارزد. حقیقتا من منکر نبودم که در سی سالگی مردن یا در هفتاد سالگی، چندان اهمیتی ندارد. چون طبیعتا در هر دو صورت مردان و زنان دیگر زندگانی شان را خواهند داشت. همیشه این من بودم که می‌مردم. چه حالا چه بیست سال دیگر… بیگانه آلبر کامو
نمیدانم این حالت فقط در من هست یا نه، اما من موقعی که در اتاق مرگ به مرده ای نگاه میکنم بعید است احساسی غیر از سعادت به سراغم بیاید! در مرده آرامشی میبینم که نه ناسوت آن را به هم میزند و نه لاهوت، و من دلگرم می‌شوم به آخرتی بی انتها و نورانی…ابدیتی که مردگان به آن رفته اند… جایی که حیات مرز زمانی ندارد، عشق مرز قلبی ندارد، سرور انتها ندارد. بلندی‌های بادگیر امیلی برونته
گالیله: به خلاف تصور همگان، جهان با عظمت با همه صورت‌های فلکیش به دور زمین ناچیز ما نمی‌گردد.
ساگردو: پس یعنی همه این‌ها فقط ستاره است؟ پس خدا کجاست؟
گالیله: مقصودت چیست؟
ساگردو: خدا! خدا کجاست ؟
گالیله: آن بالا نیست. همان طور که اگر موجوداتی در آن بالا باشند و بخواهند خدا را در اینجا پیدا کنند، در زمین گیرش نمی‌آورند.
ساگردو: پس خدا کجاست ؟
گالیله: من که در الهیات کار نکرده ام. من ریاضی دانم.
ساگردو: قبل از هر چیز تو آدمی. و من از تو می‌پرسم که در دستگاه دنیایی تو، خدا کجاست؟
گالیله: یا در ما یا هیچ جا
زندگی گالیله برتولت برشت