میپرسیدم، آیا میدانند که مردم امریکا با تمام تجمل ساختهی ماشین و راحتیهایش، چه تهی، بیآسایش و بدبختاند. پیکره ماروسی هنری میلر
بریدههایی از رمان پیکره ماروسی
نوشته هنری میلر
Nero (آب): نخستین کلمهی یونانی بود که یاد گرفتم، و چه کلمهی قشنگی. پیکره ماروسی هنری میلر
دوست دارد کارها را با دستانش، با تمام پیکرش انجام دهد، و میتوانم به راحتی بگویم با دل و جانش. پیکره ماروسی هنری میلر
غذا… غذا چیزی بود که به آن علاقهای شهوانی داشت. از زمان کودکیاش از غذای خوب لذت برده بود، و گمان میکنم تا دم مرگ همچنان از آن لذت خواهد برد. پیکره ماروسی هنری میلر
اگر ناغافل او را کنجکاوانه زیرنظر میگرفتی، احساس میکردی جایی بیجنبش نشسته و فقط چشم گرد عقابیاش مراقب است، که او پرندهای است به خواب مصنوعی برده شده یا که خودش خودش را خواب کرده، و سرپنجههایش به مچ غولی نامریی بسته است، غولی چون زمین. پیکره ماروسی هنری میلر
انسانی صریحتر، دست یافتنیتر و آسانگیرتر از یونانی در برخورد پیدا نمیشود. او بیدرنگ دوست میشود و از آن دست میکشد. پیکره ماروسی هنری میلر
خالی نگه داشتن ذهن کار بزرگی است، کاری بزرگ و بسیار سلامتبخش. تمام طول روز را خاموش بودن، هیچ روزنامهای نخواندن، صدای هیچ رادیویی نشنیدن، به هیچ اراجیفی گوش نکردن، سرتاپا و دربست تنبل بودن و از هر حیث به کل لاقید به سرنوشت جهان، بهترین دارویی است که شخص میتواند به خودش تجویز کند. معرفت کتابی به تدریج کنار گذارده میشود، مشکلات حل و برطرف میشوند، گرهها به آرامی باز میشوند، تفکر، آنگاه که میپذیری در آن رها شوی، بسیار بدویانه میشود. تن به سازی نو و عالی بدل میگردد، به گیاهان و سنگها یا به ماهی به دیدهی دیگری مینگری. تعجب میکنی که مردم با فعالیتهای دیوانهوارشان برای انجام چه تلاش میکنند. جنگی در کار است، اما در این باره که برسر چیست یا که مردم چرا باید از کشتن یکدیگر لذت ببرند، کمترین چیزی نمیدانی. پیکره ماروسی هنری میلر
فرانسوی نه میداند چگونه ببخشد، نه میداند چطور طلب احسان کند در هر حال راحت نیستند. همین که اسباب زحمت شما نشوند، فضیلتی به شمار میآورند. این هم یک جور حصار است. یونانی هیچ حصاری به گرد خود ندارد: او بیدریغ میدهد و میستاند. پیکره ماروسی هنری میلر
وقتی با خودت راست باشی، بیاهمیت است چه پرچمی برفراز سرت در اهتزاز است، یا کی چه دارد، یا که به زبان انگلیسی حرف میزنی یا مغولی. نبودن روزنامهها، نبودن خبرها دربارهی آنچه آدمیان در بخشهای گوناگون جهان برای زندگیبخشتر کردنِ زندگی یا کاستن از قابلیت آن انجام میدهند، بزرگترین موهبت الهی است. پیکره ماروسی هنری میلر
در اینجا نور، بیواسطه به درون جان نفوذ میکند، درها و پنجرههای قلب را میگشاید، آدمی را عریان میکند، بیحفاظ و منفرد در سعادتی فراطبیعی که هر چیزی را وضوح میبخشد بی که شناخته شود. هیچ تحلیلی در این فروغ راه ندارد. در اینجا، بیمار عصبی یا در جا شفا پیدا میکند یا دیوانه میشود. خود صخرهها به کل دیوانهاند: آنها در طول سدهها در معرض این تنویر ملکوتی قرار گرفتهاند: آنها خیلی آرام و خموش آرمیدهاند، در خاک خونرنگ در میان گلبنهای رنگین و رقصان به آغوش درآمدهاند. اما من میگویم آنها دیوانهاند، و دست زدن به آنها به منزلهی خطر کردن به از دست دادنِ توانایی شخص است در گرفتن چیزهایی که قبلاً سخت، جامد و غیرقابل حرکت به نظر میرسیدند. پیکره ماروسی هنری میلر
اگر رویایی باشد که آن را بیش از هر چیزی دوست بدارم، همانا کشتی راندن در خشکی است. پیکره ماروسی هنری میلر
«برای گفتن یک داستان خوب، باید شنوندهی خوبی داشته باشی. نمیتوانم داستانی را برای آدم بیارادهای بگویم که دارد تندنویسی میکند. گذشته از این، بهترین داستانها آنهاییاند که نمیخواهی نگهشان داری، اگر هر قصدی در پس آن نهفته باشد، داستان خراب میشود.» پیکره ماروسی هنری میلر
انسان نه از راه پیروزی بر دشمن خود به زندگی رو میکند، نه درپی درمانهای بیپایان به تندرستی میرسد. لذت زندگی از صلح میآید، که ایستا نیست بلکه پویا است. هیچ انسانی واقعاً نمیتواند بگوید که شادی چیست مگر صلح راتجربه کرده باشد، و بدون شادی زندگییی وجود ندارد، حتا اگر دهها ماشین و چندین مباشر، قصر، کلیسای کوچک شخصی و سردابهای ضد بمب داشته باشی. پیکره ماروسی هنری میلر
بیماریهای ما چسبیدههای وجودیِ ما هستند: عادات، ایدئولوژیها، آرمانها، اصول، داراییها، خدایان، فرقهها، دینها و ترسهایماناند و هر چیزی که دلت بخواهد. خدمات نیک ممکن است نوعی بیماری باشد، درست همان اندازه که کردارهای بد. تنآسایی شاید به همان اندازه بیماری باشد که کار. به هر چه دستاویز میشویم، ممکن است یک بیماری از کار درآید و سبب مرگمان شود. تسلیم مطلق است: اگر حتا به خردترین ذره بچسبی، میکربی را جان میبخشی که تو را خواهد خورد. پیکره ماروسی هنری میلر
همهی این ناله و زاریها که در ظلمات ادامه مییابند، این درخواست نیازمندانه و رقتانگیز برای صلح که پابهپای درد و بدبختی رو به فزونی دارد، کجا باید دید و دریافت؟ آیا مردم تصور میکنند که صلح چیزی مثل جو و گندم است که در گوشهای انبار میشود؟ چیزی که بتوان برسر آن با یک دیگر درافتاد و از دست هم درآورد، همان کاری که گرگها بر سر لاشه میکنند؟ من میشنوم که مردم از آشتی حرف میزنند و چهرههاشان از خشم یا دشمنی، یا از اهانت و تحقیر، از نخوت و خودپسندی درهم میرود. کسانی هستند که میخواهند بجنگند تا به صلح برسند اغفال شدهترین آدمهای روی زمین. تا وقتی که آدمکشی از ذهن و زبانها رانده نشود صلحی وجود نخواهد داشت. آدمکشی در رأس هرم پهناوری قرار دارد که قاعدهاش خویشتن آدمی است. آن که بلند میشود ناگزیر به سقوط است. پیکره ماروسی هنری میلر
خویشتن یک برده است. آنچه به جهان حکم میراند قلب است، نه مغز. پیکره ماروسی هنری میلر
طبیعت همه وقت آماده است تا شکافهایی را که به سبب مرگ ایجاد میشوند پر کند، اما طبیعت قادر نیست آگاهی، اراده و تصور غلبه بر نیروهای مرگ را فراهم آورد. طبیعت بازپس میدهد و جبران میکند، همین و بس. وظیفهی انسان است تا غریزهی آدمکشی را ریشهکن کند، غریزهای که در تظاهرات و نمونههایش بیکران است. همانگونه که قدرت را با قدرت جواب دادن بیهوده است. هر پیکاری ازدواجی است آبستن خون و اندوه. هر جنگی شکستی برای جان بشر است. جنگ فقط جلوهی پهناوری است، آن هم به طرزی تهییج کننده، از تضادهای مسخره و پوچ و ساختگی که هر روزه در همه جا رخ میدهند، حتا در دورههای به اصطلاح صلح. پیکره ماروسی هنری میلر
هر کس سهم خود را ادا میکند تا کشتار ادامه یابد، حتا آنهایی که به نظر میرسند کنار ایستادهاند. همهی ما خواهی نخواهی درگیر و سهیم هستیم. زمین آفریدهی ماست و ما باید بر و بار آفرینش خود را بپذیریم. تا وقتی که از فکر کردن به واژههای نیکی جهانی، نیکوکاری جهانی، سامان جهانی و صلح جهانی خودداری کنیم، هر یک در حق دیگری خیانت و جنایت روا خواهد داشت. اگر خیال داشته باشیم که همینطور باقی بماند، ممکن است تا لب گور ادامه پیدا کند. هیچ چیز نمیتواند دنیایی نو و بهتر به وجود آورد مگر خواست خود ما از برای آن. انسان از سرِ ترس میکشد، و ترس مار نه سر است. وقتی که به کشتن رو کردیم، پایانی در کار نیست. پیکره ماروسی هنری میلر
در یونان، شخص یقین مییابد که نبوغ قاعده است، نه استثنا. هیچ کشوری به نسبت شمار افرادش این همه نابغه عرضه نکرده است که یونان، تنها در یک سده، این ملت کوچک نزدیک به پانصد انسان نابغه به جهان ارزانی داشته. هنرش که پنجاه قرن پیشینه دارد، جاودان و بیهمتاست. چشمانداز رضایتبخشتر از همیشه پابرجاست، اعجازانگیزترین چیزی که زمین ما باید عرضه بدارد. ساکنان این دنیای کوچک در هماهنگی با محیط طبیعیشان زندگی میکردند، آن را با خدایانی که واقعی بودند آباد کردند و با آنان در مشارکتی همدلانه میزیستند. پیکره ماروسی هنری میلر
چه خوب است که به طور خالص شادباشی، و از آن بهتر اینکه بدانی که شاد هستی. اما، بفهمی که شادمان هستی و بدانی که چرا و چگونه، به چه نحو، به سبب تسلسل چه حوادث یا شرایطی، و بازهم شادباشی، هم شاد باشی و هم بدانی که شاد هستی، وه، که فراتر از شادی است، رستگاری است. پیکره ماروسی هنری میلر
رنگآمیزیها در سراسر یونان آبی و سپید است، حتا روزنامهها مرکب آبی به کار میبرند، یک آبی آسمانی روشن که صفحههای روزنامه را صاف و صادقانه و جوانمآبانه مینمایاند. مردم آتن به راستی روزنامهها را میبلعند، آنها گرسنگی پایانناپذیری برای اخبار دارند. پیکره ماروسی هنری میلر
زمانی که بجا باشد، سخن یک نفره را بیشتر از دو نفره دوست دارم. مثل این است که شخصی را تماشا کنی که کتابی را به سرعت برایتان مینویسد: آن را مینویسد، آن را بلند میخواند، به آن عمل میکند، بازنگری میکند، آن را مزهمزه میکند، از آن لذت میبرد، از لذت بردن شما از آن لذت میبرد، و آنگاه تمام آن را پاره میکند و به دست باد میدهد. عملی است آسمانی، زیرا در اثنایی که او بدان مشغول است، برایش حکم خدا پیدا میکنید مگر آنکه چنین شود که شما ابله بیحوصله و بیاحساسی از کار درآیید که در آن صورت، آن نوع سخن تک گویانهای که منظور من است هرگز به میان نمیآید. پیکره ماروسی هنری میلر
به نظر میرسید که تمام وقت از خودش حرف میزند، اما بیهیچ خودستایی. از خودش حرف میزد، چون جالبترین آدمی که میشناخت همانا خودش بود. من از این صفت او خیلی خوشم میآمد خود من هم کمی از آن دارم. پیکره ماروسی هنری میلر
پیوسته احساس کردهام که هنر قصهگویی مستلزم این است که چنان قوهی تصور شنونده را برانگیزد تا مدتی پیش از پایان، خود را در تخیلات خویش غرق کند. بهترین داستانهایی که شنیدهام بیربط بودند، بهترین کتابها، آنهایی که طرحشان را هرگز نمیتوانم به خاطر آورم. بهترین افراد، آنهایی که هیچوقت در جایی به آنها برنمیخورم. هر چند که مکرر برایم اتفاق افتاده است، اما هرگز از این اعجاب دست برنمیدارم که چگونه پیدرپی برایم رخ میدهد که پس از سلام و علیک با افراد معینی که میشناسم، ظرف چند دقیقه با ایشان راهی سفر بیپایانی میشوم که از حیث حال و هوا و خط سیر واقعاً به خواب نیمه عمیقی میماند که خواب بیننده پیدرپی در آن میلغزد، عین استخوانی که در حفرهی خود. پیکره ماروسی هنری میلر
دگرگون کردن حکومتها، اربابها و جباران کافی نیست: شخص باید تصورات از پیش دریافتهی خود را از درست و نادرست، خوب وبد، عادلانه و ناعادلانه درهم بریزد. ما باید خود را از سنگری سخت مقاوم که خودمان را در آن چال کردهایم رها کنیم و به هوای باز بیرون بیاییم. سلاحمان، داراییهامان، حقوق فردی، طبقاتی، ملی، و قومیمان را واگذاریم. یک میلیارد انسانی را که صلح میجوید نمیتوان سرکوب کرد. ما خود را گرفتار دید زندگی محدود و حقیرمان کردهایم. نثار زندگی شخص در راه یک نهضت باشکوه است، اما آدمهای مرده به درد نمیخورند. زندگی طلب میکند که ما چیز دیگری عرضه کنیم روح، روان، عقل و هوش و نیکخواهی. پیکره ماروسی هنری میلر