بریده‌هایی از رمان ژه

نوشته کریستین بوبن

اولین کسی که از راه می‌رسد، بعد از ربع ساعت، نیاز مبرمی احساس می‌کند که توضیح دهد چه کار باید بکنم و چگونه. باید بدانم موضوع راجع به من است. درباره ی من صحبت می‌کنند. انگار که گاراژدارها درباره ی ماشینی که چند تایی عیب و نقص دارد حرف می‌زنند. نگران نباشید. چیز مهمی نیست، چندتایی اصلاح و دوباره راه می‌افتد. ژه کریستین بوبن
آلبن رازی در دل دارد. یک راز مثل طلاست. چیزی که در طلا زیباست این است که می‌درخشد. برای این که بدرخشد، نباید آن را در مخفی گاهی رها کرد. باید آن را در روز روشن بیرون آورد. یک راز هم همین طور است. وقتی که یک نفر تنها، آن را در اختیار دارد، هیچ ارزشی ندارد. باید آن را فاش کرد تا یک راز شود. ژه کریستین بوبن
اگر می‌گذاشتند عروسک‌های کنی حرف بزنند، حتما به شما می‌گفتند که بازی مورد علاقه ی کنی باز کردن شکم عروسک هایش با قیچی و زدن ضربه بر سر آنهاست، در حالی که در گوششان نعره می‌کشد: «امروز صبح حالت چطور است، عزیز دلم؟» کنی، وقتی با برادرش است همین بازی را می‌کند، به جز اینکه قیچی در یکی از طبقه ها، محض احتیاط، دور از دسترس، جاسازی شده است. ژه کریستین بوبن
شما چیزی را می‌یابید، یا در واقع آن چیز شما را می‌یابد. این چیز، پایان نامیده می‌شود. لااقل خودش را این گونه به شما معرفی می‌کند. تمام چیزهایی را که در وجودتان لمس می‌کند، رنگ تیره ای به خود می‌گیرد. چیزی پایان می‌یابد و آن چیز خود شما هستید. نگران کننده است. اگر حدس نمی‌زدید در چیزی که تمام می‌شود چیزی دیگری شروع می‌شود، واقعا نگران کننده بوده. آلبن این موهبت را دارد، این چابکی نگاه را. ژه کریستین بوبن
اگر آلبن می‌خواست، با خم شدن از پنجره می‌توانست شاخه ای از شاه بلوط را لمس کند، برگی را بگیرد، اما، آلبن نمی‌خواهد، آلبن فکرش را هم نمی‌کند. آلبن بدون دل بستگی می‌تواند همه چیز را دوست داشته باشد. آلبن نیاز ندارد چیزی را که دوست دارد، تصاحب کند. دیدن و شنیدن برای عشق آلبن کافی ست. چنین عشقی مثل برف، مثل فراموشی ست. شاه بلوطی که به مدت یک روز ستایش شده به راحتی ترک شده است. پدری که هرکدام از برگ هایش، دخترانش را به سمت نور می‌کشانده است، دانشمندی که با باد گفتگویی پر رمز و راز داشته است، فرشته ای با بال‌های سبز. از همه ی این هاست که آلبن وقتی شاه بلوط را ترک می‌کند، دور می‌شود. او فراموش نشدنی را فراموش می‌کند. ژه کریستین بوبن
نه، به استخر نیاز ندارم. آیا واقعا به چیزی نیاز دارم؟ من که همه چیز دارم. هر صبح که چشمانم را باز می‌کنم خودم را میلیاردر می‌بینم. زندگی این جاست، آرام، پرهیاهو، رنگارنگ، کوچک، بی انتها. هرج و مرج و آشفتگی، قرن‌ها و ستاره‌ها این شگفتی را برایم ساخته اند، البته نه فقط برای من. اما، این اشتباه من است که ارزش این هدیه را می‌دانم، اگر در برابر این گنج ظاهر عبوس ندارم؟ ژه کریستین بوبن
آلبن را غولی بزرگ کرده است. در این کار، هیچ چیز خارق العاده ای وجود ندارد. از اول دنیا تمام بچه‌ها توسط غول‌ها بزرگ شده اند. غول او را از شکمش خارج کرده و به گوشت صورتی گونه هایش می‌چسباند و از سر تا پا با اسم‌های دل نشین در هم می‌پیچد – گربه کوچولوی من، ماه قشنگم، تکه جواهرم، کوچولوی من، گوشت و خونم. بچه را برای مدتی طولانی به همین حال نگه می‌دارد، و او را به حرف‌های عاشقانه آغشته می‌کند، درخشان مثل برف در آفتاب. پدر چند دقیقه بعد رسیده است. پدرها این طوری اند، همیشه با تاخیر. اول غول هایی هستند و بچه ای که گرماگرم از وجودشان بیرون می‌آید. غول‌های مادر با غول‌های دیگری زندگی می‌کنند، اما کسی آن‌ها را نمی‌بیند مگر در ردیف دوم، در سایه. جلساتی در اداره دارند، ماشین‌های شان را می‌شویند و روزنامه می‌خوانند. سردرگم بچه را از دور نگاه می‌کنند. وقتی که دو، سه ساله می‌شود، می‌گویند: «بچه در این سن جالب می‌شود.» وابستگی به آدم هایی که به مدت دو یا سه سال اصلا برای شان جالب نیستید، خیلی نگران کننده است. اما برای غول‌های مادر همه چیز متفاوت است. کودک از لحظه ی تولد مرکز افکار و نگرانی‌ها و رویاهای شان می‌شود. غول‌های مادر در سایه طاقت نمی‌آورند. ماه‌ها و سال‌ها را نمی‌شمارند. منتظر این نیستند که کودک اولین کلمات را من من کند تا تصویب کنند که بله، بالاخره بچه سرگرم کننده و جالب است. ژه کریستین بوبن
حلزون‌ها سوراخی در سر دارند. این سوراخ آدم را به یاد حفره ی نهنگ‌ها می‌اندازد که برای نفس کشیدن و تف کردن آب استفاده می‌کنند. یک لبخند، حتی اگر از مرده ای برآید، همیشه یک لبخند باقی می‌ماند. بله، شگفت انگیز است، اما نه عجیب‌تر از نهنگ ها. به جز این که نهنگ در آب است و آن جا باقی می‌ماند. وقتی به گل می‌نشیند، می‌میرد. تفاوت شاید این جاست. یک لبخند از صورتی که آن را به وجود می‌آورد، جدا می‌شود. یک لبخند از صورتی که آن را به وجود می‌آورد، جدا می‌شود و به دور پرواز می‌کند، خیلی دورتر از چهره ای که از آن برآمده و آن جا دیده شده است.
نه حلزون‌ها می‌خندند، و نه نهنگ ها. مادر اغلب می‌خندد، معجزه همین جاست و نه جای دیگر. با این وجود لبخند ژه زیباتر ، تازه‌تر و بزرگ‌تر از لبخند مادر است.
ژه کریستین بوبن