هنگامی که از کوچه ای میگذرم بنظر میآید که همه منازل در حالی که خیره خیره با پنجره هایشان بمن نگاه میکنند، بسویم هجوم میآورند و تقریباً چنین سخنانی بمن میگویند:
-احوالت چطور است؟ حال من که خیلی خوب است در ماه مه یک اشکوب دیگر روی من اضافه خواهد شد!
و یا:
- نزدیک بود آتش بگیرم… نمیدانی چقدر ترسیدم! شبهای سپید فئودور داستایوفسکی