وقتی شکستمیخوری، کار راحت میشه. هیچوقت متوجهنشدهبودم در شکست، کار آدم چقدر سادهست! پیرمرد و دریا ارنست همینگوی
بریدههایی از رمان پیرمرد و دریا
نوشته ارنست همینگوی
دوستدارم یهکم شانسبخرم. البته اگه جایی باشه که اونو بفروشن! پیرمرد و دریا ارنست همینگوی
حالا وقت این نیست که به نداشتههات فکر کنی. به کارهایی فکرکن که با چیزایفعلی که در دسترسداری، میتونی انجامبدی. پیرمرد و دریا ارنست همینگوی
عدهای هستن که پولمیگیرن تا گناهکنن. پیرمرد و دریا ارنست همینگوی
ناامیدبودن احمقانهست. از اون گذشته، به باور من گناهه. پیرمرد و دریا ارنست همینگوی
او فهمید که هیچمردی هیچگاه توی دریا، تنهایتنها نبودهاست. یاد آنهایی میافتد که در قایقکوچکشان از اینکه از ساحل دورشوند، میترسیدند؛ البته در ماههایتوفانی کاملا حقداشتند. موسم گردباد بود و در موسم گردباد، وقتی تندبادی درکار نباشد، هوای آنهنگام بهترین هوای سال است. با خودش گفت: اگه توی دریا باشی، اگه تندبادی درکار باشه، همیشه نشونههاش رو توی آسمون برای روزهایبعد میبینی. پیرمرد و دریا ارنست همینگوی
با خودش میگفت: توی وجود هیچکس هیچی نیست، بهجز کارایی. پیرمرد و دریا ارنست همینگوی
توی دلش میگفت: اون خیلی عجیب و غریبه، کی میدونه چندسالشه؟ تابهحال همچین ماهیای که اینقدر قویباشه و اینجوری مقاومتکنه، نگرفتم. شاید از عاقلیشه که نمیپره. میتونه با یه پرش یا یه حمله کارمو تمومکنه، اما شاید قبلا زیادی به قلاب گیرکرده و میدونه چطور باید بجنگه. هیچ ترسی هم توی مبارزهاش نیست. موندم نقشهای داره یا درست مثل من ناامیده؟ پیرمرد و دریا ارنست همینگوی
اکثر مردم نسبت به لاکپشتها دلسوزیندارند؛ چراکه قلب یک لاکپشت تا ساعتها پس از شکافته یا قطعهقطعهشدن، همچنان میتپد. پیرمرد و دریا ارنست همینگوی
کسی چه میدونه؟ شاید امروز… هر روز، یه فرصت دیگهست. خوششانسبودن بهتره! من کارمو کاملا درست انجاممیدم تا وقتی شانس پیدا شد، آمادهباشم. پیرمرد و دریا ارنست همینگوی
از خود میپرسید: چرا پرندهها رو اینقدر ظریف و قشنگ درستکردن؛ وقتی اقیانوس میتونه اینقدر بیرحم باشه؟ پیرمرد و دریا ارنست همینگوی
دلش بهحال پرندهها میسوخت؛ بهخصوص بهحال چلچلههایظریف و تیرهرنگی که همواره پرواز میکردند، میگشتند و تقریبا هیچگاه چیزی گیرشان نمیآمد. با خودش گفت: زندگی پرندهها از ما سختتره. بهجز اون پرندههایغارتگر و گندههایپرزور، بقیه گرسنهاند. پیرمرد و دریا ارنست همینگوی
من چیزی از گناه سر در نمیآورم. و تازه مطمئن نیستم که اعتقادی هم به آن داشته باشم. شاید کشتن ماهی گناه بوده باشد. به گمانم گناه بود،حتی اگر برای این کشته باشمش که خودم را زنده نگه دارم و شکم چند نفر دیگر را سیر کنم. اگر اینجور باشد، هرکاری گناه است. به فکر گناه نباش. حالا برای فکر کردن درباره ی گناه خیلی دیر شده. تازه بعضی از مردم پول میگیرند تا به گناه فکر کنند. بگذار همانها به فکر گناه باشند. تو برای این به دنیا آمدی که ماهیگیر شوی! پیرمرد و دریا ارنست همینگوی