برو به درگاه خدا دعا کن که تو رو سنگ کنه. این تنها خوشبختیه واقعیه. برای همین هم این خوشبختی رو برای خودش نگه داشته. تو هم خودت رو در مقابل همه ی فریادهایی که میشنوی بزن به کری. تا فرصت هست خودت رو سنگ کن. سوء تفاهم آلبر کامو
بریدههایی از رمان سوء تفاهم
نوشته آلبر کامو
تصور میکردم جنایت مارا متحد میکند ولی اشتباه میکردم٬ جنایت را شخص به تنهایی مرتکب میشود حتی اگر هزاران نفر در آن سهیم باشند سوء تفاهم آلبر کامو
در جهانی که هیچ چیزش پابرجا نیست ما اعتقادات راسخ خودمان را داریم سوء تفاهم آلبر کامو
میان تختخواب و کاههایش یک تکه روزنامهٔ کهنه چسبیده به پارچه ای یافتم که زرد رنگ و شفاف شده بود. واقعهٔ سرگرم کننده ای را بیان میکرد که اولش افتاده بود. ولی میبایست در چکسلواکی اتفاق افتاده باشد. مردی برای ثروتمند شدن از یک دهکدهٔ چک راه افتاده بود. بعد از بیست و پنج سال، متمول، با یک زن و یک بچه، مراجعت کرده بود. مادر و خواهرش در دهکدهٔ زادگاه او مهمانخانه ای را اداره میکردند.
برای غافلگیر ساختن آنها، زن و بچه اش را در مهمانخانهٔ دیگری گذاشته بود و به مهمانخانهٔ مادرش که او را هنگام ورود نمیشناسد، رفته بود. و برای خوشمزگی به فکرش رسیده بود که اطاقی در آن جا اجاره کند. پولش را به رخ آنها کشیده بود. و مادر و خواهرش شبانه به وسیلهٔ چکش برای به دست آوردن پولش، او را کشته بودند. صبح زنش آمده بود و بی اینکه هویت مسافر را درک کند. داستان را فهمیده بود. مادر خودش را به دار زده بود و خواهر خود را به چاه افکنده بودو… سوء تفاهم آلبر کامو