باید یک جوری از این دیوار تنگی که دور خودش کشیده بود، بیرون میرفت وگرنه ممکن بود، بخشکد. پیش از آنکه شاخ وبرگ دربیاورد، بخشکد. خشکیدن. مردن مگر چیست؟ هردو یک جور هستند. یوسف فکر کرد، ممکن است آرام آرام بمیرد و خودش حالیش نشود. روز و شب یوسف محمود دولتآبادی
Parviz
۱۸۹ نقل قول
از ۴۶ رمان و ۳۵ نویسنده
با توجه به اینکه بر سر یک انسان چه آمده باشد، هر چیزی امکان دارد مردگان زرخرید (رعایای مرده) نیکولای گوگول
این نقطه اشتراک زنها و فرشته هاست که رنج بشریت بر دوش آنهاست. اوژنی گرانده اونوره دوبالزاک
مرد حداقل آزاد است و میتواند به هوسهایش دست یابد هر جا خواست برود از موانع بگذرد و دوردستترین خوشبختیها را به چنگ آورد اما زن همیشه با موانع روبه رو است و چون ضعیف و انعطاف پذیر است و محدودیتهای قانونی و عرفی هم دست و پایش را میبندد ، اراده اش همچون تور کلاهش که به نخی بند است به هر بادی میلرزد. همیشه هوسی او را به دنبال خود میکشد و حادثه ای سد راهش میشود. مادام بوواری گوستاو فلوبر
آدم بیچاره همیشه سوظن دارد، به دنیای خداوند از زاویه دیگری نگاه میکند و پنهانی هر آدمی را که میبیند گز میکند، با نگاه خیره مشوشی او را نگاه میکند، و با دقت به هر کلمهای که به گوشش میرسد گوش میدهد – آیا دارند درباره او حرف میزنند؟ آیا دارند میگویند که به چیزی نمیارزد، و آیا فکر میکنند که این آدم چه احساساتی دارد و از این منظر و آن منظر به چه میماند؟ و وارنکا، همه میدانند که یک آدم بیچاره از یک تکهگلیم پارهپوره هم بیارزشتر است و نمیتواند امیدی به جلب احترام دیگران داشته باشد، و هرچه هم این نویسنده، این آدمهای قلمانداز، هرچه که بنویسند! آدم بیچاره همیشه همان خواهد ماند که از اول بوده است. مردمان فرودست فئودور داستایوفسکی
چه کسی میتواند به یقین بگوید که بین قلبهای سرد و خشکیده و جمجمههای تهی ، دیدن کدام یک نفرت انگیزتر است؟ باباگوریو انوره دو بالزاک
تقریبا هر جنایتکاری، در حین جنایت دستخوش نوعی ضعف اراده و فکر میگردد. یعنی درست هنگامی که بیش از هر چیز احتیاج به تعقل و احتیاط است، اراده و فکر روشن جای خود را بهنوعی حماقت و سبکسری عجیب بچگانهای میدهد! جنایت و مکافات فئودور داستایوفسکی
زیرکترین اشخاص را باید سر آسانترین چیزها گیر انداخت! جنایت و مکافات فئودور داستایوفسکی
مگر من پیرزن را کشتم؟ من خودم را کشتم، نه پیرزن را! با این کار پدر خودم را برای همیشه درآوردم! … اما پیرزن را شیطان کشت، نه من! جنایت و مکافات فئودور داستایوفسکی
اگر دیگران نفهم هستند و من یقین میدانم که نفهمند، پس چرا خودم نمیخواهم عاقلتر شوم. بعد دانستم که اگر منتظر شوم تا همه عاقل شوند، خیلی وقت لازم است… بعد نیز دانستم که چنین چیزی هرگز نخواهد شد، مردم تغییر نخواهند کرد و کسی آنها را تغییر نخواهد داد و نمیارزد که انسان سعی بیهوده کند! بله، همین طور است! این قانون آنهاست… قانون است! همین طور است! و من اکنون میدانم ، کسی که از لحاظ عقلی و روحی محکم و قوی باشد، آن کس بر آنها مسلط خواهد بود! کسی که جسارت زیاد داشته باشد، آن کس در نظر آنان حق خواهد داشت. آن کس که امور مهم را نادیده بگیرد و بر آن تف بیندازد، او قانونگذار آنان است. کسی که بیشتر از همه جرات کند، او بیش از هر کس دیگری حق دارد! تا به حال چنین بوده است و بعدها نیز چنین خواهد بود. باید کور بود که اینها را ندید! جنایت و مکافات فئودور داستایوفسکی
آن کسی که وجدان دارد اگر بهاشتباه خود پی برد، رنج میکشد. این خود بیش از اعمال شاقه برایش مجازات است. جنایت و مکافات فئودور داستایوفسکی
جنایت؟ کدام جنایت؟ اینکه شپش پلید مضری را، یعنی پیرزن نزولخواری را که به درد هیچ کس نمیخورد و از کشتنش چهل گناه بخشوده میشود، نابود کردهام، آدمی را که شیره نیازمندان را کشیده بود، این جنایت است؟ جنایت و مکافات فئودور داستایوفسکی
همه قاتل اند؛ همیشه زمین جاری از خون بوده. روی زمین کسانی که قتل میکنند بعدها صاحبِ بزرگترین افتخارها شدند. من فقط میخواستم به مردم خوبی کنم. کشتن یک پیرزنِ رباخوار و از بین بردن یک حشرهی کثیف، کجایش جنایت است؟! جنایت و مکافات فئودور داستایوفسکی
هر کس باید بتواند به جایی پناه آورد، چون مواردی پیش میآید که حتما لازم است انسان بتواند به یکجا، به هر کجا که باشد برود. . جنایت و مکافات فئودور داستایوفسکی
افراد غریق اگر بتوانند، حتی خود را به یک پر کاه هم آویزان میکنند. در آن حالت افراد کاملا از غریزه پیروی میکنند. جنایت و مکافات فئودور داستایوفسکی
همه این عادت را دارند، درحالی که به معجزه معتقدند، جرات نمیکنند به آن اعتراف کنند! جنایت و مکافات فئودور داستایوفسکی
یک فرد بیمار به واسطه ی نزدیک تراحساس کردن مرگ، بیش از یک فرد سالم به وجود جهانی دیگر میاندیشد. جنایت و مکافات فئودور داستایوفسکی
جامعه از دو دسته مردم تشکیل شده: دسته ی اول مردم عادی و مطیع قانون هستند که همیشه زمان حال را در نظر میگیرند و صرفا وسیله ای هستند که ماموریت آنها تولید موجوداتی شبیه خودشان است تا وضع موجود و قوانین فعلی را حفظ کنند. دسته ی دوم مردمانی سرکش و قانون شکنی هستند که صاحبان آینده اند انها با زیر پا گذاشتن قوانین قدیمی و گذشتن از وضع موجود جهان را به حرکت در میاورند و به سوی مقصدشان رهبری میکنند. جنایت و مکافات فئودور داستایوفسکی
توده ی ملت، افرادی را که قوانین گذشته را زیر پا میگذارند و تلاش میکنند قوانین تازه ای وضع کنند را محکوم میسازد و آنها را به دار میآویزد و به این وسیله نقش ذاتی و محافظه کارانه ی خود را در جامعه ایفا میکند. البته زمانی هم فرا میرسد که همین توده ی ملت برای محکومین مجسمه ساخته ، برای آنها مراسم بزرگداشت برگذار میکند. جنایت و مکافات فئودور داستایوفسکی
می گویند چند درصد از دختران سالیانه باید به این وضع گرفتار شوند. این حق بیمه اجتماع است، لابد این حق بیمه را به شیطان میدهند تا بقیه راحت باشند و در امنیت زندگی کنند. چند درصد… عجب کلمات زیبایی دارند. این کلمه جنبه علمی دارد و روی مردم زود اثر میکند. هنگامی که گفته شود چند درصد، دیگر کار تمام است. جنایت و مکافات فئودور داستایوفسکی
آقا، فقر و نداری، عیب نیست البته شرابخواری و میگساری هم درست و امتیاز به حساب نمیآید. اما درماندگی و فلاکت عیب است. در فقر انسان میتواند با شرافت به زندگی خود ادامه دهد و با سیلی صورت خود را سرخ نگه دارد ولی در درماندگی و فلاکت همه چیز انسان از بین میرود و جامعه، انسان را مثل زباله جارو میکند و دور میاندازد. جنایت و مکافات فئودور داستایوفسکی
می دانم که اگر در مورد کسی قضاوت نادرستی بکنم، دنیا تمام تلاشش را خواهد کرد تا مرا در شرایط او قرار دهد و به من ثابت کند که در تاریکی، همه ی ما شبیه همدیگر هستیم. جنایت و مکافات فئودور داستایوفسکی
هر تفسیری از آثار کافکا مستلزم خودافشایی و اعتراف است. چرا که خود کافکا با افشای درون خود،
ما را به این بازی عجیب اعتراف واقعیت درونمان دعوت میکند. آشنایی با کافکا پل استراترن
پولی که در اختیار داریم وسیلهای برای آزاد بودن است، پولی که به دنبالش هستیم وسیلهای برای بردگی. اعترافات ژان ژاک روسو
این رویداد چندان عجیب نیست که چون افراد خوش اقبال از نزدیک ما میگذرند با آنکه خودمان دل گرفته و نا امیدیم ، از نسیم موفقیت آنها خوشحال میشویم و با مسرت خیال میکنیم عاقبتمان شبیه آنهاست. موبی دیک هرمان ملویل
بدون این تجربههای در اوج. زندگی مان خیلی ملال آور و یکنواخت میشود.
زندگی بدون یکبار خواندن هملت مثل زندگی ای است که تمام آن در معدن ذغال بگذرد. کافکا در کرانه هاروکی موراکامی
تا وقتی به جایی که داری میروی نرسیده ای. هرگز به پشت سر نگاه نکن. کافکا در کرانه هاروکی موراکامی
وزارت حقیقت – یا همان مینی ترو در زبان نوین
به طرز شگفت آوری در میان چشم انداز. خودنمایی میکرد
ساختمان عظیم هرمی شکل به رنگ سفید. که به صورت پله پله تا ارتفاع سیصدمتر بالا رفته بود
از جایی که وینستون ایستاده بود سه شعار حزب را که به نحوی موزون بر نمای سفید ساختمان به طور برجسته نوشته بودند
به راحتی میشد خواند: جنگ، صلح است. آزادی،بردگی است. نادانی،توانایی است. 1984 جورج اورول
یک جامعه ی طبقاتی فقط براساس وجود فقر و نادانی قابل دوام است
تا اگاه نشده اند عصیان نمیکنند. . وتا عصیان نکنند نمیتوانند اگاه شوند. 1984 جورج اورول
شاید انسان ترجیح میدهد درکش کنند تا اینکه دوستش داشته باشند. 1984 جورج اورول
همیشه یک نفر هست که روز آدم را خراب کند. البته اگر به قصد نابودی کل زندگی ات نیامده باشد! عامه پسند چارلز بوکفسکی
اغلب فکر میکنیم اینکه به یاد کسی هستیم
منتی است بر گردن آن شخص!
غافل از اینکه اگر به یاد کسی هستیم این هنر اوست نه ما!
به یاد ماندنی بودن بسیار مهمتر از به یاد بودن است. تنهایی پر هیاهو بهومیل هرابال
انصاف نیست. دنیا آنقدر کوچک باشد که آدمهای تکراری را روزی هزار بار ببینی و آنقدر بزرگ باشد که نتوانی آن کسی را که دلت میخواهد حتی یک بار ببینی. تنهایی پر هیاهو بهومیل هرابال
اگر کسی میخواست کتابی را خمیر کند. باید سر آدمها را زیر پرس میگذاشت.
ولی این کار فایده ای نمیداشت چون که افکار واقعی از بیرون حاصل میشود.
تفتیش کنندههای عقاید و افکار در سراسر جهان. بیهوده کتابها را میسوزانند… تنهایی پر هیاهو بهومیل هرابال
خاطرات چه شیرین و چه تلخ ، همیشه منبع عذاب هستند. مردمان فرودست فئودور داستایوفسکی
تا میآییم متوجه آن بشویم تراژدی دستدوم میشود… خشم و هیاهو ویلیام فالکنر
سی و پنج سال است که در کار کاغذ باطله هستم و این قصه ی عاشقانه ی من است. تنهایی پر هیاهو بهومیل هرابال
کیف دستی ام پر است از کتاب هایی که انتظار دارم
بر من درباره ی خودم رازهایی را بگشایند که نمیدانم. تنهایی پر هیاهو بهومیل هرابال
گاهی باید آدمای اطرافت رو کنار بگذاری…
بعضیها رو برای یک ساعت و بعضیها رو برای همیشه! تنهایی پر هیاهو بهومیل هرابال
لازم نیست هر چیزی را حقیقت انگاشت. تنها باید لزومش را پذیرفت! داستانهای کوتاه کافکا فرانتس کافکا
افرادی هم هستند که مزدور صفت به دنیا آمده اند و هیچ خوبی ای در حق دوستان و نزدیکان شان نمیکنند، چون این وظیفه شان است؛ در حالی که با خدمت به غریبهها خودستایی شان ارضا میشود: هر چقدر کانون عواطف شان به ایشان نزدیکتر باشد، کمتر محبت میکنند؛ هر چقدر دورتر باشد، علاقه و توجه بیشتری نشان میدهند! باباگوریو انوره دو بالزاک
انسان هر چه بیشتر در اختفای فقر و مذلت خویش میکوشد و هرچه بیشتر سر در گریبان خویش فرو میبرد تا بتواند از شر زبان مردم در امان باشد باز کسی وارد زندگی او میشود و از کاهی کوه میسازد و انسان را دست میاندازد و در یک چشم بهم زدن اسرار زندگانی او را در کتابی ثبت میکند و بر سر زبانها میاندازد و اسباب تمسخر و تحقیر دیگران میسازد. مردمان فرودست فئودور داستایوفسکی
ایوان ایلیچ در بستر مرگ به خاطر درماندگی و تنهایی جانکاهش و بی رحمی انسان و بی رحمی خدا و غیبت خدا میگریست. مرگ ایوان ایلیچ لئو تولستوی
فریب خشنود سازنده گرامیتر از تاریکی حقیقت است. داستان ملالانگیز آنتوان چخوف
به من بگو چه میخواهی تا بگویم کیستی! داستان ملالانگیز آنتوان چخوف
می دانی دوست من، بهترین حقی که یک پادشاه دارد حق بخشش و گذشت از سر تقصیرات و خطاهای زیردستانش است ، ومن از این جهت همیشه خودم را پادشاه دانسته ام چون بی اندازه از این حق استفاده کرده ام. داستان ملالانگیز آنتوان چخوف
«موفق خواهم شد!» این جمله ای است که هر قمار باز و هر سرداربزرگی در جنگ میگوید ،جمله ای که اگر کسانی را نجات داده است، از آن طرف باعث نابودی عده ی زیادی شده است. باباگوریو انوره دو بالزاک
مردم زیر بار نبوغ خم میشوند، دشمنش میدارند،می کوشند به او تهمت بزنند و محکومش کنند. زیرا نابغه همه ی موفقیت را به خود جذب میکند و با کسی قسمت نمیکند. ولی اگر استقامت نشان دهد همه جلویش تا کمر خم میشوند و تعظیمش میکنند. اگر مردم نتوانند نابغه را زیر لجن دفن کنند زانو زده و او را میپرستند. باباگوریو انوره دو بالزاک
برای هر زن بسیار طبیعی است که درست در آن لحظه ای دچار تردید شود که شور عشق و شیدایی وی را به سوی سقوط میکشد و سعی میکند قلب کسی را بیازماید که باید آینده ی خود را تقدیم او کند. باباگوریو انوره دو بالزاک
جوانان وقتی به سوی بدی کشیده میشوند،جرئت نمیکنند خود را در آینه وجدان ببینند. حال آنکه پیران خود را در آن دیده اند. باباگوریو انوره دو بالزاک
راز ثروتهای بزرگ که علت آشکاری ندارد،جنایتی است که چون پاک و تمیز انجام یافته ،فراموش شده است. باباگوریو انوره دو بالزاک
شکستها همیشه عظمت خواسته هایمان را به رخ ما میکشند. باباگوریو انوره دو بالزاک
زنجیری که از طلا بر پای انسان زده شود،از همه سنگینتر است. باباگوریو انوره دو بالزاک
ما برای چیزهایی که به سرمان نخواهد آمد بر خود میلرزیم و پیوسته بر همه چیزهایی که از دست ندادهایم اشک میریزیم. رنجهای ورتر جوان یوهان ولفگانگ فون گوته
اگر قلب انسان هنگامی که از ارتفاعات عشق و محبت بالا میرود گاهی نفسی تازه میکند، برعکس، هیچ چیز آن را در سراشیبی تند احساسات کینه آلود متوقف نمیسازد. باباگوریو انوره دو بالزاک
دنیای کثیف و شروری است. همین که بدبختی به ما روی میآورد، همیشه دوستی پیدا میشود که حاضر است بیاید و خبر آن را به ما بدهد؛ دادن این خبر از طرف دوست مثل این میماند که خنجری به قلب ما فرو کند و از ما بخواهد که دسته ی خنجرش را تحسین کنیم. باباگوریو انوره دو بالزاک
وقتی زنها دوستمان میدارند، ما را از هر لحاظ به دیده عقل مینگرند؛ حتی جنایات ما را. ولی وقتی علاقه ای به ما نداشته باشند، ارزشی برای فضایل مان نیز قایل نمیشوند. زن 30 ساله اونوره دو بالزاک
در میان تمام لذتهای زندگی ، موسیقی فقط در برابر عشق عقب نشینی میکند؛ اما خود عشق نیز چیزی جز یک نغمه نیست. تراژدیهای کوچک الکساندر پوشکین
به من بگو ماکسیم چرا در مملکتهای دیگر کمبود و خرابی محصول و اجناس و قحطی که ما اینجا داریم وجود ندارد؟… چون آنجا سرها، نه تنها برای این درست شده اندکه موهایشان را بتراشند، بلکه برای این درست شده اند که فکر هم بکنند. ولگردها ماکسیم گورکی
باید در جامعه ای متمدن متولد شد ، تا آن بردباری و صبری را به دست آورد که بتوان در سایه ی آن و بدون میل به فرار از قید و زنجیرهای سنگینش با ضمانت هایی که اغلب دروغهای حقیرانه و پستی هستند و اسمش را قوانین نهاده اند، یک عمر با خودبینی و خود خواهی زندگی کرد. ولگردها ماکسیم گورکی
نفس باید سگ وفادار روح باشد و به هر جا که روح هدایتش کرد برود. اما ما چگونه زندگی میکنیم؟ این نفس ماست که میتازد و افسار گسیخته روح مان را سرگردان و مفلوک دنبال خود میکشد. اعتراف من لئو تولستوی
تنها عده ی کمی از مردم هستند که به خدا نیازمندند، چون جز خدا همه چیز دارند. اما بیشتر مردم به این دلیل به خدا نیاز دارند که جز او هیچ کسی را ندارند. به عبارت بهتر، بیشتر مردم از سر ترس به خدا ایمان دارند و به ندرت کسی را میتوان یافت که از صمیم دل و با عشق خدا را بپرستد. اعتراف من لئو تولستوی
زنان استعدادی تقلید ناپذیر دارند، بدون اینکه کلمهای دلنشین بر زبان آورند، میتوانند به راحتی احساسات دورنی خود را بیان کنند. زن 30 ساله اونوره دو بالزاک
قلب یک مادر چون گردابی است که در اعماق آن همیشه گذشت و بخشایش را میتوان یافت. زن 30 ساله اونوره دو بالزاک
بلاهت در زنان زیبا موهبتی به شمار میرود. شوهران بسیاری را میشناسم که از بلاهت زنانشان به وجد میآیند و آن را نشانه ای از معصومیت کودکانه ی آنها میدانند. زیبایی چه معجزهها که نمیکند!
نقص عقلی زنی زیبا به جای آنکه توجهها را از او برگرداند، جذاب ترش میکند…
اما اگر یک زن کمی از زیبایی بی بهره باشد، باید بیست برابر یک مرد، باهوش باشد تا حداقل اگر نه عشق، کمی احترام به خودش جلب کند. یادداشتهای یک دیوانه و 7 قصه دیگر نیکلای گوگول
میگویند پادشاهی وجود ندارد. اما حتما وجود دارد!
ممکن نیست حکومتی بدون پادشاه باشد. حتما پادشاهی هست اما در جایی نامعلوم مخفی شده است! یادداشتهای یک دیوانه و 7 قصه دیگر نیکلای گوگول
این موضوع حقیقت دارد که گاهی آدم بدون هیچ دلیلی به نابودی خودش میکوشد و خود را از خاک سیاه و تکه ای چوب خشک هم پستتر میسازد. مردمان فرودست فئودور داستایوفسکی
من مدتی است که نسبت به حال و روز آدمهای بیچاره و فقیر از صمیم قلب اظهار دلسوزی میکنم. میتوان گفت به کمک این ابراز همدردی و دلسوزی ، آدم به نحوی درباره ی خودش داوری و قضاوت میکند. مردمان فرودست فئودور داستایوفسکی
اشراف و ثروتمندان ، اشخاصی را که دیگر به آنها احتیاجی ندارند نه تنها طرد میکنند، بلکه در واقع دور میریزند ؛ مثل کاغذ یک آب نبات یا یک دستمال کهنه رودین ایوان تورگنیف
کدام اندوه است که گذشت زمان تسلی اش ندهد؟ کدام احساس از مبارزه ی نابرابر با گذشت زمان جان به در میبرد؟ یادداشتهای یک دیوانه و 7 قصه دیگر نیکلای گوگول
مردم هر جای دنیا ممکن است که به یک چیز و یا حقیقتی پایبند باشند مگر اینجا که مسابقه پستی و رذالت میدهند. دوره ما دوره تحقیر و اخ و تف است! حاجی آقا سگ ولگرد (همراه با نقد و بررسی) صادق هدایت
دلسوزی و همدردی احساساتی هستند که وجود زن را به آسانی تسخیر میکنند. قهرمان دوران میخاییل یوری یویچ لرمانتوف
ما اغلب عاشق و شیفته ی کسانی میشویم که کمترین استعداد برای دوست داشته شدن دارند. قهرمان دوران میخاییل یوری یویچ لرمانتوف
تنها کار اساسی ما در زندگی باید این باشد که شادیهای نامنظم و پراکنده طبیعت را احساس و بیان بکنیم. آهنگ عشق آندره ژید
این را خوب میدانم که ما اغلب در صدد آنیم که خوشبختی را از راهی که در واقع معلول خوشبختی است به دست بیاوریم تا از راهی که علت آن است. در نتیجه راه رسیدن به خوشبختی را پر از دست انداز و مخاطره آمیز میکنیم. آهنگ عشق آندره ژید
آنان که چشم دارند، از سعادتی که نصیبشان شده است خبری ندارند. آهنگ عشق آندره ژید
هر چند زندگی آدمی شاید گران بهاترین چیز بر روی زمین باشد ، اما ما همیشه به نحوی عمل میکنیم که گویی چیزی گران بهاتر از آن نیز وجود دارد… راستی آن چیست؟ پرواز شبانه آنتوان دو سنت اگزوپری
قهرمان نیاز به معرفی ندارد. قهرمان دوران میخاییل یوری یویچ لرمانتوف
دریا گنجینه هایی را که مدتها بازیچه ی امواج بوده را به ساحل باز میگرداند. پرواز شبانه آنتوان دو سنت اگزوپری
همه ی ما نیازمند کسی هستیم تا به ما نشان دهد که تنها، نیروی اراده ی انسان چگونه میتواند او را از ذات خودش هم بالاتر ببرد. پرواز شبانه آنتوان دو سنت اگزوپری
یک سرباز در جبهه جنگ به صفیر گلوله و انفجار مهیب توپ و خمپاره عادت میکند. یعنی عادت میکند که چگونه ضربان بی اختیار قلب خویش را پنهان سازد. قهرمان دوران میخاییل یوری یویچ لرمانتوف
بدی، بدی میزاید. نخستین آزردگی به ما میفهماند که لذت آزردن دیگران چیست. اندیشه ی بدی ممکن نیست در ذهن کسی خطور کند وآن شخص را به فکر آزمایش آن در مورد دیگران نیندازد! قهرمان دوران میخاییل یوری یویچ لرمانتوف
جایی همدیگر را دیدار خواهیم کرد که تاریکی را در آن راه نیست… 1984 جورج اورول
گریستن همواره انسان را تسلی نمیبخشد. اشکها موقعی مایه تسلی و شفا بخشی میشوند که در سینه به بجو شند و بعد به راحتی جاری شوند و غم و غصه درونی را از میان بردارند… ولی اشکهای سردی هم وجود دارند که به زحمت جاری میشوند و هیچ سنگینی از بار غم و اندوه نشسته بر دل را سبک نمیسازند. کسی که تاکنون چنین اشکی نریخته است هرگز احساس بدبختی نکرده. رودین ایوان تورگنیف
تسلط بر عقل آدمها موقتی و ناپایدار است اما تسلط بر قلبشان جاودانه است. رودین ایوان تورگنیف
آیا ملاحظه کرده اید شخصی که در جمع زیر دستان حواسش فوق العاده پرت است در حضور اشخاص رده بالاتر هرگز دچار حواس پرتی نمیشود. چرا باید این گونه باشد؟ رودین ایوان تورگنیف
سر و صورت و صدای و لباس زنش ، همه ی اینها یک چیز را به او میگفت: «همه ی آن علایقی که در زندگی داشته ای و داری، دروغ و ملعبه ای بیش نبوده تا فقط مرگ را از نظرت پنهان سازد». مرگ ایوان ایلیچ لئو تولستوی
ایوان ایلیچ احساس میکرد علت آن همه درد کشنده این است که درون حفره ی تنگ و تاریکی فرو میرود. ولی نمیتوانست به طور کامل داخل آن شود. به آن حفره ی بی انتها سقوط میکرد و از دور درخشش نوری رای میدید. خود را در حالتی حس میکرد شبیه وقتی که در قطار نشسته ای و تصور میکنی پیش میروی ، اما ناگهان میفهمی که در جهت عکس حرکت میکنی و آنگاه سمت و سوی واقعی را در مییابی. مرگ ایوان ایلیچ لئو تولستوی
سعی کنید به جوانها بقبولانید که نمیتوانید حقیقت مطلق را برای آنها باز گو کنید چون خودتان به آن پی نبرده اید… میدانید آنها چه کار میکنند؟ آنها حتی به حرف هایتان گوش هم نمیدهند… جوانان فقط و فقط به نتیجه گیری علاقه دارند، اگرچه کاملا اشتباه هم باشد! رودین ایوان تورگنیف
هیچ چیز ممکن نیست بدتر و زنندهتر از خوشبختی باشد که دیر نصیب آدم میشود؛ لذتی ندارد که هیچ ، به علاوه حق لعنت فرستادن بر سرنوشت را هم از شما سلب میکند. رودین ایوان تورگنیف
یادم هست وقتی عاشق شده بودم حتی در راه رفتن هم احتیاط میکردم، انگار ظرفی درون سینه ام جا داشت که پر از مایعی گرانبها بودو من میترسیدم که این مایع گرانبها از درون آن جاری شود. رودین ایوان تورگنیف
رودین…تو میگویی که مرگ آدم را وادار به تسلیم و سازش میکند. فکر میکنی زندگی این کار را نمیکند… مشکل تو اینجاست تو مثل همه در برابر زندگی تسلیم نمیشوی! رودین ایوان تورگنیف
ما با گفتن «اینها همه اش حرف است!» اغلب سعی میکنیم خودمان را از حل مشکلات کنار بکشیم و از گفتن حرفهای جدیتر و عملیتر خودداری بکنیم. رودین ایوان تورگنیف
سخن گفتن درباره آنچه قصد انجام آن را دارید قبل از این که انجامش دهید همان اندازه زیان بخش است که میوه ی نارس را با سنجاق سوراخ سوراخ کنیدو هم نیرو وهم عصاره ی آن میوه را به هدر دهید. رودین ایوان تورگنیف
زندگی یعنی انتظار. بودن یعنی انتظار کشیدن. و برای انتظار کشیدن لازم است چیزی باشد که انتظارش را بکشند. در انتظار گودو (سوگخندنامه در 2 پرده) نمایشنامه ساموئل بکت
برو به درگاه خدا دعا کن که تو رو سنگ کنه. این تنها خوشبختیه واقعیه. برای همین هم این خوشبختی رو برای خودش نگه داشته. تو هم خودت رو در مقابل همه ی فریادهایی که میشنوی بزن به کری. تا فرصت هست خودت رو سنگ کن. سوء تفاهم آلبر کامو
تصور میکردم جنایت مارا متحد میکند ولی اشتباه میکردم٬ جنایت را شخص به تنهایی مرتکب میشود حتی اگر هزاران نفر در آن سهیم باشند سوء تفاهم آلبر کامو
در جهانی که هیچ چیزش پابرجا نیست ما اعتقادات راسخ خودمان را داریم سوء تفاهم آلبر کامو
اینقدر از من سوال نکن… کور چه میداند که زمان چیست. کور اصلا با زمان و چیزهای زمانی سر و کار ندارد. در انتظار گودو (سوگخندنامه در 2 پرده) نمایشنامه ساموئل بکت
یک روز صبح پاشدم دیدم کور شده ام، عین خود سرنوشت. گاهی از خودم میپرسم نکند هنوز خوابم! در انتظار گودو (سوگخندنامه در 2 پرده) نمایشنامه ساموئل بکت
آدم رؤیایی خاکستر رویاهای گذشتهاش را بیخودی بهم میزند، به این امید که در میانشان حداقل جرقه کوچکی پیدا کرده و فوتش کند تا دوباره جان بگیرند، تا این آتش احیا شده قلب سرمازده او را گرم کند و همه آنهایی که برایش عزیز بودند، برگردند. شبهای روشن فئودور داستایوفسکی
آرزویی که دیر دست دهد رنجوری به بار آورد در انتظار گودو (سوگخندنامه در 2 پرده) نمایشنامه ساموئل بکت
هیچ وقت از ریزه کاریهای زندگی غافل نشو در انتظار گودو (سوگخندنامه در 2 پرده) نمایشنامه ساموئل بکت
اگر بخواهیم جنگ سه ابر قدرت را با معیارهای جنگهای قبلی بسنجیم ،می بینیم که فقط خود را فریب داده ایم. این جنگ ،جنگ حیواناتی است که نحوه ی قرار گرفتن شاخ هایشان آنها را از درگیری با یکدیگر منصرف میکند. 1984 جورج اورول
امروز جنگ بین سه ابر قدرت ، جنگی ساختگی و غیر واقعی است اما نمیتوان گفت که بی معنی و بی هدف است. چنین جنگی ذخایر کالاهای مصرفی را میبلعد و فضای فکری جامعه را آن گونه که طبقه ی حاکم میخواهد حفظ میکند. در این حالت جنگ یک امری داخلی است نه خارجی! 1984 جورج اورول
گاهی درد به تنهایی کافی نیست؛ گاهی انسان تا حد مرگ در برابر درد مقاومت میکند. اما برای هر کس چیزهایی وجود دارد که اصلا قابل تحمل نیست حتی شنیدن اسم آن چه بسا باعث تسلیمش شود! 1984 جورج اورول
اگر میخواهی تصویری از دنیای آینده داشته باشی ، پوتینی را تصور کن که مدام بر چهره ی انسان رژه میرود. 1984 جورج اورول
اکثریت جامعه خوشبختی را به آزادی ترجیح میدهند و حزب به عنوان حافظ و نگهبان خوشبختی مردم دست به هر کاری میزند تا برای خوشبختی آنها با آزادی مبارزه کند. در وقع حزب شادی و خوشی خود را فدا میکند تا مردم خوشبخت باشند. 1984 جورج اورول
تو از لحظه ای که به خاطر جنایت فکری دستگیر شده ای مرده محسوب میشوی و اینجا در وزارت عشق ما اجازه نمیدهیم مردهها بلند شوند و علیه ما شورش کنند. 1984 جورج اورول
در نظر حزب کسی که معتقد بود گذشته غیر قابل تغییر است ، دیوانه محسوب میشد. ! 1984 جورج اورول
قدرت واقعی که ما شب و روز این همه برای آن میجنگیم، قدرت تسلط بر اشیا و کنترل طبیعت و جهان نیست؛ قدرت واقعی قدرت تسلط بر انسانها و کنترل افکار آنهاست. 1984 جورج اورول
در اقلیت بودن حتی اقلیت تک نفری ، نشان نادانی و دیوانگی نیست. حقیقت در یک سو قرار دارد و دروغ در سوی دیگر ، اگر تو به تنهایی جانب حق را بگیری و در طرف دیگر تمام دنیا در برابر تو باشد، تو دیوانه نیستی. 1984 جورج اورول
تنها راه دیدن حقیقت ، نگاه کردن از دریچه ی چشم حزب است. این حقیقتی است که باید دوباره یاد بگیری. 1984 جورج اورول
کسی که گذشته را کنترل کند،آینده را در دست دارد کسی که حال را کنترل کند ، گذشته را در دست دارد. این شعار حزب برای کنترل واقعیات گذشته است. 1984 جورج اورول
بهترین کتابها آنهایی هستند که چیزهایی را که خود آدم میداند بیان میکنند. 1984 جورج اورول
از دیدگاه طبقه ضعیف جامعه، تمام تغییرات در طول تاریخ فقط به تغییر نام اربابان آنها ختم شده است. 1984 جورج اورول
نابرابری ،قانون تغییر ناپذیر زندگی انسان است. 1984 جورج اورول
من نمیخواهم و نمیتوانم باور کنم که پلیدی چیزی عادی برای بشر است و فقط به خاطر همین عقیده است که مردم به من میخندند! رویای مردی مضحک فئودور داستایوفسکی
و باز این یک حقیقت دیرینه است که میلیونها بار گفته شده ولی حتی یک بخش ناچیزی از زندگی ما را شکل نداده است وآن این جملات است: درک زندگی بالاتر از زندگی است. آگاهی از قوانین خوشبختی بالاتر از خوشبختی است و… این آن چیزی است که باید با آن مقابله کرد و من مقابله خواهم کرد. رویای مردی مضحک فئودور داستایوفسکی
و باز این یک حقیقت دیرینه است که میلیونها بار گفته شده ولی حتی یک بخش ناچیزی از زندگی ما را شکل نداده است وآن این جملات است: درک زندگی بالاتر از زندگی است. آگاهی از قوانین خوشبختی بالاتر از خوشبختی است و… این آن چیزی است که باید با آن مقابله کرد و من مقابله خواهم کرد. رویای مردی مضحک فئودور داستایوفسکی
و همانطور که جنایت کار میشدند، عدالت را اختراع کردند و قوانین قضایی به وجود آوردند وبرای نگه داشتن آن گیوتینها را برپا کردند. آنان به سختی به خاطر میآوردند که چیزی را از دست داده اند. چیزی را در گذشته رها کرده بودند خوشبختی و معصومیت را. آنها حتی امکان وجود خوشبختی و پاکی را در گذشته به تمسخر میگرفتند و آن را یک رویا میدانستند. رویای مردی مضحک فئودور داستایوفسکی
در زمین خودمان فقط میتوانیم با رنج کشیدن و از روی رنج عشق بورزیم و به صورت دیگری نمیتوانیم اصلا عشق از نوع دیگری را نمیشناسیم. من رنج کشیدن را به خاطر عشق ورزیدن میخواهم. رویای مردی مضحک فئودور داستایوفسکی
شهوت حسادت را به وجود میآورد و حسادت بی رحمی را. رویای مردی مضحک فئودور داستایوفسکی
من رویا را حقیقت میدانستم همانطور که هست چنانکه اگر شخصی یکبار حقیقت را دیده بود چه در خواب و چه در بیداری ازآن دست نمیکشید من هم از رویا دست بردار نبودم ولی آن زندگی واقعی را که شما میسازیدش را من میخواستم با خودکشی ام خاموش سازم. رویای مردی مضحک فئودور داستایوفسکی
رویاها همانطور که میدانید چیزهای خیلی عجیبی هستند قسمت هایی از آنها با وضوحی مخوف و با جزییاتی به دقت پرداخت شده مثل جواهرات اند و قسمتهایی از آنها را میتوان چهار نعل تاخت وبدون توجه به آنها از زمان و مکان عبور کرد. به نظر میرسد که رویاها نه با دلیل و منطق بلکه با میل و احساس تحریک میشوند ، نه با مغز بلکه با قلب. رویای مردی مضحک فئودور داستایوفسکی
اکنون برای من روشن شده بود که زندگی و جهان به طریقی به من وابسته بودند گویی که جهان فقط برای من خلق شده باشد ، اگر خودم را میکشتم جهان حداقل از بودن برای من باز میماند یا به محض خاموش شدن هوشیاری من کل جهان نیز ناپدید میشد ؛ به خاطر اینکه احتمالا همه ی این جهان و همه ی این مردم فقط خود من هستم! رویای مردی مضحک فئودور داستایوفسکی
من تقریبا از فکر کردن دست کشیده بودم ؛ هیچ چیز برایم اهمیت نداشت. اگر حداقل مشکلاتم را حل کرده بودم آه ، حتی یکی از آنها را حل نکردم و چقدر زیاد بودند. اما چون دیگر نگران مشکلات نبودم همه ی مشکلاتم ناپدید شدند! و از آن پس بود که حقیقت را دریافتم. رویای مردی مضحک فئودور داستایوفسکی
اگر هنگام نگاه کردن به آنها احساس غم نمیکردم غمگین به این خاطر که آنها حقیقت را نمیدانند ومن کاملا از آن با خبرم… آه چقدر سخت است که تنها فردی باشی که حقیقت را میداند! ولی دیگران آن را نمیفهمند…آن را نمیفهمند رویای مردی مضحک فئودور داستایوفسکی
منظورِ آنها نهفقط این بود که غریزهی جنسی دنیایِ دیگری برایِ خود پدید میآورد که حزب قادر به کنترلِ آن نیست و تا حدِ ممکن باید آن را تأیید کند، بلکه نکتهی مهمتر آن بود که محرومیتِ جنسی باعثِ افزایشِ شور و جنون میشود که بسیار مطلوب است، زیرا میتوان آن را به اشکالِ دیگری نظیرِ علاقه به جنگ و پرستشِ رهبر تغییر داد. 1984 جورج اورول
تا آگاه نشده اند هیچ گاه عصیان نمیکنند؛ وتا عصیان نکنند نمیتوانند آگاه شوند. 1984 جورج اورول
حقیقت چیزی است که تودههای مردم در مورد آن اتفاق نظر دارند. 1984 جورج اورول
ما برای حفظ صلح آماده ی جنگ میشویم 1984 جورج اورول
انسان حقیقی آن کسی است که درباره اش چیزی نمیاندیشند ، بلکه یا مطیع او میشوند ویا از او نفرت پیدا میکنند. پدران و پسران ایوان تورگنیف
دارو تلخ است ولی از فرو دادن آن گریزی نیست. حالا نوبت ما رسیده است پسرانمان جانشین ما میشوندو میتوانند بگویند: شما از نسل ما نیستید بفرمایید دارو را ببلعید! پدران و پسران ایوان تورگنیف
تسلیم سکوت مطلق شدن احساسی است که برای هر کس کم و بیش پیش آمده و لطفش را درک کرده است. لطفی که در مراقبت غیر عادی آمیخته به سکوت ، از امواج عظیم زندگی احساس میشود؛ امواجی که بی وقفه در درون ما ودر اطراف ما در تلاطم هستند پدران و پسران ایوان تورگنیف
من حاضرم فرمانبردار باشم ولی عدم مساوات وضعیت دشواری است. انسان میتواند همزمان که خودش را محترم میشمارد اطاعت هم بکند اما تابع بودن خیر… حتی فکرش را هم نمیتوانم بکنم. پدران و پسران ایوان تورگنیف
ما به حکم آنچه مفید تشخیص میدهیم دست به اقدام میزنیم در این زمان مفیدتر از همه ، نفی و انکار کردن است. ما همه چیز را نفی میکنیم. پدران و پسران ایوان تورگنیف
منظره ی ویرانی آدمها
غم انگیزترین منظره دنیاست
ببینی که کسی مثل طاووس میرفته
حالا مرغ ِ نحیفی است که پرش ریخته. همنوایی شبانه ارکستر چوبها رضا قاسمی
هرکس از درد خود ناراضی باشد حتما بر آن فائق میشود. پدران و پسران ایوان تورگنیف
چرا هنگامی که ما مثلا از یک شب زیبا یا نوای موسیقی خوب ویا از مصاحبت با شخصی که دوستش میداریم ، لذت میبریم ، همه ی این خوشیها به نظرمان سایه ای از یک سعادت بی حد و حصر است که باید در یک جای نامعلومی موجود باشد و هرگز فکر نمیکنیم که اینها عین سعادت است که نصیبمان شده ونه سایه ای از آن. پدران و پسران ایوان تورگنیف
ضرب المثل روسی: آنجا خوش است که ما نیستیم پدران و پسران ایوان تورگنیف
هر صبح یک روز جدید در انتظار ماست. انسانها میگویند که اگر خوش شانس باشی بهتر است. اما من ترجیح میدهم که هوشیار باشم. چراکه وقتی شانس به سراغم بیاید از دستش نخواهم داد. پیرمرد و دریا ارنست همینگوی
در روزگاری که نفی هر چیزی تنها انگیزه زندگی در آن است، و از هر دوره ای مردمان به یکدیگر بیگانه ترند،ترس از آدمها جانشین ترس از خدا شده است. پیام کافکا و گروه محکومین فرانتس کافکا
مردم خوششان نمیآید که تسخیر بشوند. مردم آزاده جنگ را شروع نمیکنند اما همین که شروع شد در ضمن شکست هم به جنگ ادامه میدهند. ماه پنهان است جان اشتاینبک
ما جوانانمان را تنها برای پیروزی بار آورده ایم اما باید اعتراف کنم آنها هیچ نمیدانند که وقت شکست چه طوررفتار کنند… به جوانها گفته ایم که آنها از تمام جوانهای دیگر کشورها باهوشتر و شجاع ترندولی وقتی اینجا خودشان به چشم خود دیدند که ذره ای از جوانان دیگر باهوشتر یا شجاعتر نیستند بهت زده شدند…هم از ما متنفر شدند وهم از خودشان. ماه پنهان است جان اشتاینبک
مردی که به کار بیاید نباید فرصت زیست یا مردن را به حساب بیاورد. باید تنها آن را حساب کند که آنچه انجام میدهد به خطاست یا به صواب. ماه پنهان است جان اشتاینبک
خیال میکنند چون خودشان یک پیشوا و یک سر دارند ،ما هم مثل آنهاییم که اگر سر ما را قطع کنند ریشه ی این طغیانها بخشکد. اما ما مردمی آزاد هستیم ، به تعداد جمعیتمان پیشوا و سر داریم و در این مواقع حساس رهبران واقعی مثل قارچ میانمان میرویند. ماه پنهان است جان اشتاینبک
شکست یک موضوع آنی است. شکست پایدار نمیماند. ما خودمان شکست خورده بودیم ولی حالا داریم حمله میکنیم؛ شکست هیچ معنی ندارد! ماه پنهان است جان اشتاینبک
این نکته یکی از اسرار بزرگ است ، رازی است که در سراسر جهان فرمانروایان را بیچاره کرده و آن ، این است که از خودشان میپرسند «مردم از کجا میدانند؟!» ماه پنهان است جان اشتاینبک
درپایان جنگها مشکل میشود به خاطر آورد که چگونه افرادی را کشتیم یا فرمان دادیم بکشند، آن وقت کسانی پیدا میشوند که خود در میدان نبرد نبوده اند ولی به ما میگویند یا در کتابها مینویسند که آن تجربهها چگونه بوده است و ما در تایید حرفشان میگوییم «بله ، خیال میکنم همینطور بوده» ماه پنهان است جان اشتاینبک
سرهنگ میدانست که جنگ یعنی خیانت، نفرت، خرابکاری امرای ارتش و بیماری و خستگی سربازان و هر وقت که به پایان برسد هیچ تغییری دست نداده جز فرسودگیها و کینههای تازه که جای کهنهها را بگیرد. با این حال در مورد این جنگ روزی لا اقل پنجاه بار به خود میگفت که «این جنگ غیر از جنگهای قبلی است» ماه پنهان است جان اشتاینبک
اعتماد نصف و نیمه بدتر از بی اعتمادی است. اتود در قرمز لاکی آرتور کانن دویل
در زیر آفتاب هیچ چیز تازه نیست ، همه چیز قبلا اتفاق افتاده است. اتود در قرمز لاکی آرتور کانن دویل
آدم احمق همیشه یک نفر احمقتر از خودش را پیدا میکند که او را تحسین کند. اتود در قرمز لاکی آرتور کانن دویل
جایی که از تخیل خبری نباشد وحشتی هم در کار نیست اتود در قرمز لاکی آرتور کانن دویل
راستی هم، انسان دوست دارد که بهترین دوستان خودش را در مقابل خود خوار ببیند. دوستی بیشتر اوقات بر روی تحقیر و شرمساری بنا نهاده میشود. این حقیقتی دیرینه میان انسان هاست. قمارباز فئودور داستایوفسکی
راستی… انسان وقتی تنها در یک مملکت بیگانه و به دور از وطن و خانواده و دوستان خود بدون اینکه بداند چگونه برای زندگی هر روز خود پول به دست بیاورد. آخرین… درست آخرین فلورین خود را به مخاطره میاندازدو به قمار میگذارد،راستی احساس عجیبی سرتاپایش را فرا میگیرد! قمارباز فئودور داستایوفسکی
من هر بار که جرات مییافتم بیش از حد زندگی خودم را به مخاطره بیندازم، به این طریق میتوانستم خود را جزو انسانها به حساب بیاورم. قمارباز فئودور داستایوفسکی
این گذشته است که شب میخزد زیر شمدت. پشت میکنی و میبینی روبه روی توست. سر در بالش فرو میکنی میبینی میان بالش توست. مثل سایه است و از آن بدتر. سایه ، نور که نباشد ، دیگر نیست. اما گذشته در خموشی و ظلمتم هم با توست. همنوایی شبانه ارکستر چوبها رضا قاسمی
هیچ شکنجه ای برای یک لحظه تحمل ناپذیر نیست اگر فقط اقتدار لحظه میبود و بس. اگر همین حالا بود اگر فقط همین حالا، چه رازها که در دل خاک مدفون نمیشد. اگر فقط همین حالا بود و نه بعد هیچ کس جلاد دیگری نبود حتی هرکس در هر لحظه فرد دیگری بود نسبت به لحظه ی قبلتر. همنوایی شبانه ارکستر چوبها رضا قاسمی
بدن زن صاحبخانه یعنی ماتیلد تصمیم داشت هرچه را به قسمت خاکستری مغزش میرسد فورا پاک کند. نه آینده وهم شود، نه گذشته خاطره گردد. فقط اقتدار لحظه بماند وبس. چه خوش و چه ناخوش! همنوایی شبانه ارکستر چوبها رضا قاسمی
هیچ صیادی به وقت شکار حضور خود را اعلام نمیکند آن قدر به مرگهای متوالی در فواصل منظم دم و بازدم ، تن میدهد تا قربانی در ذره ذره ی هوای اطرافش بوی نیستی او را استشمام کند. همنوایی شبانه ارکستر چوبها رضا قاسمی
می گویند فراموشی دفاع طبیعی بدن است در برابر رنج. میگویند دردی که نوزاد هنگام عبور از آن دریچه ی تنگ متحمل میشود چنان شدید است که کودک ترجیح میدهد رنج زاده شدن را برای همیشه از یاد ببرد. همنوایی شبانه ارکستر چوبها رضا قاسمی
لازم نیست همه چیز را به منزله راست بپذیریم ،آدم باید فقط آن را به منزله لازم وضرورت بپذیرد. تمثیلها و لغزوارهها همراه با نامه به پدر فرانتس کافکا
نوشتهها تغییرناپذیرند و شرحها چه بسا صرفا نا امیدی شارحانش را بیان میکنند. تمثیلها و لغزوارهها همراه با نامه به پدر فرانتس کافکا
چه رازها که پاهای ما افشا نمیکنند! همنوایی شبانه ارکستر چوبها رضا قاسمی
در نظام هر چه درجه پایینتر ، آدمی به مرگ نزدیکتر. یک سرباز در خط مقدم جبهه درست چهره به چهره با مرگ و یک فرمانده بالاتر از او بسته به درجه اش در مسافتی دورتر از مرگ. یک کلنل انقدر از مرگ رو درو فاصله دارد که از بالا به ان مینگرد از طرفی هرچه درجه بالاتر میرود از مرگ رودرو فاصله گرفته و به همان اندازه به مرگ ناغافل نزدیکتر میشود. یک کلنل در فاصله ی تقریبا مساوی از هر دو نوع مرگ ایستاده است. همنوایی شبانه ارکستر چوبها رضا قاسمی
،وقتی زن پیر صاحبخانه مرا به یاد نمیآورد به خود دلداری میدادم که وقتی برای کسی زمان متوقف شده باشد، در هیچ کجای ذهنش دیگر جایی هرچند کوچک نه برای من و نه برای هیچ کس دیگر وجود ندارد هر چه هست رشته هایی است از خاکستر پریشانی که میان عصبهای کاسه سر ، شاخه دوانده و زمان را در چنبره ی خود مدفون کرده است. همنوایی شبانه ارکستر چوبها رضا قاسمی
زندگیی که تابع هیچ قانون معاصر نیست و فقط به اوامر و مناهیی که از روزگاران قدیم برایمان باقی مانده بسته است برایمان نچسب و بی فضیلت شده است. گرچه یکی از بزرگترین وسایل وحدت بخش در میان مردم مان همین قوانین گذشته است. تمثیلها و لغزوارهها همراه با نامه به پدر فرانتس کافکا
حالا دیگر وقت فکر کردن به چیزهایی که با خودت نیاورده ای نیست…
به این فکر باش که با آنچه داری چه میتوانی بکنی… پیرمرد و دریا ارنست همینگوی
از نشونههای یه آدم بی تجربه اینه که دلش میخواد با شرافت برای هدفی که داره جونش رو فدا کنه و از نشونههای یه آدم باتجربه اینه که با کمال فروتنی در کنار هدفش به زندگی ادامه میده. ناتور دشت جروم دیوید سالینجر
حقیقتش را بخواهید من از کشیشها متنفرم ،مخصوصا وقتی با لحن مقدسی شروع به نصیحت میکنند؛ وای که چقدر از لحن آنها حالم بد میشود. اصلا نمیتوانم درک کنم چرا اونها قادر نیستن عادی حرف بزنند. به نظرم وقتی میخوهند حرف بزنند سعی در فریب انسانها دارند. ناتور دشت جروم دیوید سالینجر
گرچه من به عیسی مسیح علاقه مندم ولی اصلا به مطالب انجیل اهمیت نمیدم واقعیت اینه که حواریون باعث ناراحتی من میشن. چون به محض این که حضرت عیسی از دنیا رفت همه آنها سر به راه شدند ولی تا زمانی که زنده بود مدام او را آزار میدادند. ناتور دشت جروم دیوید سالینجر
مشکل اینجاست که با هر کسی رابطه دوستی برقرار میکنم فکر میکنم آدم درست و حسابی است. ناتور دشت جروم دیوید سالینجر
خیلی احمقانه است همیشه آدم مجبور است از دیدن کسی که اصلا خوشحال نشده بگوید خوشحال شدم بالاخره اگر آدم بخواد در میان مردم زندگی کند مجبور است این چرندیات رو هم سر هم کند. ناتور دشت جروم دیوید سالینجر
بین یک احمق و حماقت او حایل شدن کار بیهوده ای است آوای وحش جک لندن
زندگی از آنجایی که ترد و شکننده است وقتی به پایانش نزدیک میشود ارزشی گیراتر دارد. بیگانه آلبر کامو
به هرکس بر میخورم با لبخند پنهانی به من مینگرد. سقوط آلبر کامو
این خروش خشمی که سر کشیش خال کردم مرا از بدیها پالوده کرده و قلبم را از امید تهی. نخستین بار دلم را روی بی تفاوتی مهر آمیز دنیا گشودم و آن را برادرانه یافتم و احساس کردم که سعادتمندم. بیگانه آلبر کامو
چیزی که گل سرخ تو را ارزشمند کرده ، عمری است که برایش صرف کرده ای. شازده کوچولو آنتوان دو سنت اگزوپری
اگر کسی اهلی شدن را پذیرفت ، باید ریسک گریه کردنش را هم بپذیرد. شازده کوچولو آنتوان دو سنت اگزوپری
همان یکبار کتک خوردن از مرد سرخ پوش به باک فهماند که در برابر مردی که چماق به دست دارد کاری از او ساخته نیست و این درس را تا آخر عمر فراموش نکرد. چماق برای او مکاشفه ای بودجهت آشنایی با قوانین بدوی. آوای وحش جک لندن
زوزه و آواز سگهای اسکیمو در حکم به مبارزه خواستن زندگی است سرودی کهن است به قدمت نژادشان. آوای وحش جک لندن
تنها عشق است که در جهان وجود آدمی را ضروری میکند. رنجهای ورتر جوان یوهان ولفگانگ فون گوته
درشگفتم در این راهی که در پیش گرفتم هر تک گامم چقدر آگاهانه بوده است. من این گرفتاری را به روشنی دیدم و با این حال چون کودکی به دام آن پا نهادم. حتی امروز هم آن روشنی دید را دارم و با این حال هیچ نما و نمودی از اصلاح در کارم نیست. رنجهای ورتر جوان یوهان ولفگانگ فون گوته
آیا به راستی ضرورت حکم میکند که مایه شادمانی آدمی همزمان سرچشمه رنج و بدبختی او نیز باشد. رنجهای ورتر جوان یوهان ولفگانگ فون گوته
طبیعت نمایشش همیشه تازگی دارد،چرا که همیشه تماشاگرانی تازه میآفریند. زندگی زیباترین ساخته اوست و مرگ شگرد او در راه برخورداری از زندگی بیشتر. رنجهای ورتر جوان یوهان ولفگانگ فون گوته
اساسا آدم هایی خوشبخت ترند که کودک وار فارغ از غم فردا زندگی میکنند. رنجهای ورتر جوان یوهان ولفگانگ فون گوته
سرنوشت امثال ما این است که کج بفهمندمان. رنجهای ورتر جوان یوهان ولفگانگ فون گوته