بریده‌هایی از رمان بیلی

نوشته آنا گاوالدا

آنها مثل سگ میدویدند؛ به یکدیگر غذا می‌دادند؛ با هم مست میشدن، باهم هشیار میشدند، باهم دعوا میکردند، یکدیگر را تنها میگذاشتند، از همدیگر خسته میشدند، یکدیگر را لوس میکردند، خودشان را برای هم لوس میکردند، از هم متنفرمیشدند، از هم فاصله می‌گرفتند، از نو شروع میکردند، یکدیگر را ناامید میکردند، تحسین میکردند، هم را ازنو میشناختند، تمام راه به هم کمک میکردند و بویژه یاد گرفتند که در همه حال سرشان را بالا نگه دارند. آن‌ها زندگی میکردند. بیلی آنا گاوالدا