در تمام رابطههای نامتعادل، همیشه یک نفر پیشقدم میشود، تلفن میزند تا وعدهی دیداری بگذارد. درحالیکه آن یکی فقط دو کار یا راه برای رسیدن به همان هدف طرف اول، یعنی ناپدید نشدن بلد است. گویی این که معتقد است هر اتفاقی که بیفتد حتما قسمت همین بوده. یک راه این است که دست روی دست بگذارد و هیچ کاری نکند. خیالش راحت است که طرف دیگر بالأخره دلش تنگ میشود. سکوت و نبودن از یک جایی به بعد غیرقابلتحمل یا حتی نگرانکننده میشود، چون همهی ما بهسرعت به چیزی که بهمان داده میشود یا چیزی که هست عادت میکنیم. راه دوم تلاش کردن است. ماهرانه در زندگی روزمرهی طرف مقابل نفوذ کنی. بدون پیله کردن ادامه بدهی، برای خودت جا باز کنی، تلفن بزنی، نه برای اینکه پیشنهادهای دونفری بدهی -که هنوز ممنوع است- تلفن بزنی که چیزی بپرسی، مشورت بگیری یا بخواهی لطفی به تو بکند، بگذاری بفهمد که در زندگیات چه خبر است -مؤثرترین و قدرتمندترین شیوهی درگیر کردن آدمها- یا خبری بدهی؛ حضور داشته باشی، با رفتارت حضورت را به او یادآوری کنی. از دور زمزمههایی به گوشش بخوانی و درعینحال عادتی ایجاد کنی که نامحسوس و پنهانی در زندگیاش جا بیفتد تا روزی که دلش برای یک تلفن سادهات تنگ شود تا حدی که از دوریات برنجد -یا احساس کند که بنای ترک کردنش را گذاشتهای- آن موقع بیتابی بر او غلبه میکند، بهانههای الکی میآورد، ناشیانه رفتار میکند. تلفن را برمیدارد و میبیند که بیاختیار دارد شمارهات را میگیرد.
شیفتگیها
خابیر ماریاس
|
نویسنده :
خابیر ماریاس
ناشر :
چشمه
۴/۲ از ۵
|
۴ | ۵ |