کتابی که پیش رو دارید در قالب رمان و بر اساس یک زندگی واقعی نوشته شده است. داستان تلخ و شیرین زندگی زنی دردمند است که بیش از اندازه به همسرش علاقه داشت و من وقتی زن جوانتری بود با او آشنا شدم. این خانم با شوهرش چند سالی را بدون دغدغه و با خوشی در همسایگی ما زندگی میکردند اما بعد از مدتی، به علت کوچکی منزلشان از محل سکونت ما دور شدند و من هم چون ازدواج کردم و از شهر خودمان دور شدم سالها از او خبری نداشتم تا اینکه روزی ماجرای زندگیش را از زبان دیگران شنیدم. من هرگز فکر نمیکردم که روزی چنین اتفاقی برایش بیفتد، بارها از خودم میپرسیدم چرا باید چنین میشد؟! پذیرفتن این ماجرا برایم غیر قابل باور بود. تا اینکه روزی خودش را دیدم که چهرهاش بسیار زرد و تکیده شده بود و دستان لرزانش او را به فرد دیگری تبدیل کرده بود. با دیدن این صحنه بسیار آزرده شدم و واقعا برایش متاثر شدم. وقتی داستان زندگی او را از زبان خودش شنیدم باورم نمیشد که شوهرش با وجود این همه علاقهای که متقابلا به او داشت توانسته باشد با او چنین کاری بکند.