استنلی لمبچاپ چراغی جادویی پیدا کرده که جنی در آن است! جن به استنلی میگوید میتواند آرزوهایش را برآورده کند، مثلا او را مشهور کند و یا حیوانی جادویی به او بدهد و یا قویترین مرد دنیایش کند. وقتی خانواده استنلی از وجود جن آگاه میشوند، آنها هم یاد آرزوهایشان میافتند. هر چه میگذرد، زندگی استنلی عجیبتر میشود!